کناره گیری

/kenAregiri/

مترادف کناره گیری: اعتزال، اعتکاف، دوری، عزلت، کناره جویی، استعفا، تقاعد

معنی انگلیسی:
retirement, resignation, abdication

لغت نامه دهخدا

کناره گیری. [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] ( حامص مرکب ) عزلت. اعتزال. گوشه گیری. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

دوری کردن اعتزال کناره گیری : در رفتار و طرز برخوردش نوعی اعتراض و کناره جویی غمز آلود دیده میشد که بنظر مرد نا خوش آیند و مکارانه آمد .

فرهنگ عمید

۱. کناره جویی، گوشه نشینی.
۲. دست برداشتن از کاری.

واژه نامه بختیاریکا

لاکَشی

دانشنامه عمومی

کناره گیری از سلطنت یعنی رها کردن رسمی قدرت فرمانروایی و سلطنت که توسط پادشاه صورت می گیرد. کناره گیری ها نقش هایی مهم و گوناگون را در امر جانشینی در پادشاهی ها ایفا کرده است.
عکس کناره گیری
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

کناره گیری (abdication)
چشم پوشی اختیاری فرمانروا یا پادشاه از مقام یا موقعیت خود، معمولاً از سلطنت. کناره گیری را نباید با برکناری اشتباه گرفت که در آن فرمانروا، هرچند شاید به ظاهر کناره گیری کرده باشد، به زور از مقام خود خلع می شود. شاید چنین تصور شود که نیکلای دوم، تزار روسیه، در ۱۹۱۷ و کنستانتین دوم، پادشاه یونان، در ۱۹۶۷ کناره گیری کرده اند، ولیدر واقع آ ن هابرکنار شدند. کینکیناتوس دوبار در ۴۵۸ و ۴۳۹پ م، سولا در ۷۹پ م، شارل پنجم، امپراتور مقدّس رم، در ۱۵۵۵م، فیلیپ پنجم، پادشاه اسپانیا، در ۱۷۲۴، و ادوارد هشتم، پادشاه انگلستان، در ۱۹۳۶، به منظور کسب آزادی های بیشتر در زندگی خصوصی خود، به معنی دقیق کلمه از مقام خود کناره گرفتند.

مترادف ها

abdication (اسم)
استعفا، کناره گیری

resignation (اسم)
واگذاری، سرافکندگی، استعفا، کناره گیری، تسلیم، تفویض

isolation (اسم)
کناره گیری، انزوا

detachment (اسم)
کناره گیری، قسمت، دسته، تفکیک، جدا سازی

renunciation (اسم)
ترک، کناره گیری، چشم پوشی، قطع علاقه

demission (اسم)
واگذاری، کناره گیری، استعفاء، حقارت

avoidance (اسم)
کناره گیری، اجتناب، احتراز، طفره، طفره روی

separatism (اسم)
کناره گیری، تفکیک، جدا سازی، تجزیه طلبی، جدا گرایی

retreat (اسم)
کناره گیری، گوشه عزلت، انزوا، عقب نشینی

فارسی به عربی

استقالة , تجنب , تنازل , عزلة

پیشنهاد کاربران

زه زدن
انصراف وترک گفتن و گریختن از سنگینی کاری که قبلاً آن را به چیزی نمی شمرد و مدعی توانستن آن بود. از میدان بدر رفتن. از دعوی خود بازآمدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . از میدان دررفتن. از زیر بار مسئولیت شانه خالی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
کناره گرفتن
پشیمونی ، کنار رفتن ، منصرف شدن ، دست از ادامه ی کار برداشتن

بپرس