کنار گذاردن

مترادف ها

lay-by (اسم)
کنار گذاردن

put away (فعل)
کنار گذاردن، تمام غذا یا مشروبی را خوردن

put by (فعل)
قطع کردن، اندوختن، طفره رفتن، کنار گذاردن

shelve (فعل)
کنار گذاردن، به بعد موکول کردن، تاقچه دار کردن، در قفسه گذاردن، قفسه دار کردن، شیب دار کردن یا شدن

put down (فعل)
از بین بردن، کنار گذاردن، بزور بچیزی خاتمه دادن، خوار و خفیف کردن، هرز اب ساختن

put up (فعل)
بناء کردن، برگزیدن، کنار گذاردن، بسته بندی کردن، در ظرف گذاردن، کنسرو کردن، بیگودی بگیسو زدن

پیشنهاد کاربران

When she was my age, she put a little away each week
وقتی همین الان من بود، هر هفته یه خورده پول کنار میذاشت ( پس انداز میکرد )

بپرس