سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد
کمین گشاد ز هر جانبی طلیعه داد.
مسعودسعد.
کمین غدر که از مأمن گشایندجای گیرتر آید. ( کلیله و دمنه ).بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بود
چرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.
خاقانی.
کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ برای چیست ندانی برای کینه من.
خاقانی.
در روی من ز غمزه کمانها کشیده ای بر جان من ز طره کمینها گشاده ای.
خاقانی.
تا شیر مرغزاری نصرت کمین گشادچاره ز دست روبه محتال درگذشت.
خاقانی.
در کمان سپیدتوز، نهاد بر سیاه اژدها کمین بگشاد.
نظامی ( هفت پیکرص 75 ).
کمان ابروی ترکان به تیر غمزه جادوگشاده بر دل عشاق مستمند کمین را.
سعدی.
فلک ز قوس قزح بر هوا کشید کمان هوا ز برق جهان بر جهان گشاد کمین.
سلمان ساوجی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
چنان حمله آرد به شیر عرین که شیری بر آهو گشاید کمین.
ظفرنامه یزدی ( از فرهنگ فارسی معین ).
بگشا کمین به فتنه بینگیز غمزه ای درتاز رخش تازی و شبدیز غمزه ای.
طالب آملی ( از آنندراج ذیل کمین ).
|| کمین کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمین کردن شود.