کمیز

/komiz/

لغت نامه دهخدا

کمیز. [ ک ُ / ک ِ ] ( اِ ) شاش را گویند و به عربی بول خوانند و با کاف فارسی نیز گفته اند. ( برهان ). گمیز. ( فرهنگ فارسی معین ). بول و شاش و جمیز و مایعی که در مثانه انسان و دیگر حیوانات فراهم می آید. ( ناظم الاطباء ). صحیح گمیز است اما حکیم مؤمن در تحفه در فصل «الکاف...» آورده و گوید: «کمیز اسم فارسی بول است ».( حاشیه برهان چ معین ). شاش را گویند . ( انجمن آرا ). شاش را گویند و به عربی بول خوانند... ( آنندراج ). سروری به کاف تازی دانسته . ( انجمن آرا ) :
چون کمیز شتر ز بازپسان
رنجه دارنده همچو خرمگسان.
سنائی.
ای خم شکسته بر سر چاه کمیز
با سوزن سوفار درست سرتیز
مستیز که با او نه برآیی به ستیز
نی تو نه چو تو هزار زنارآویز.
سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
عدوی ناکست از بیم چون کمیز شتر
کند گریز سوی پس چو روی بنمایی.
مجیر بیلقانی.
آب چون آمیخت با بول و کمیز
گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز.
( مثنوی چ رمضانی ص 228 ).
خر کمیز خر ببوید بر طریق
مشک چون عرضه کنم بر این فریق.
( مثنوی چ رمضانی ص 294 ).
و رجوع به گمیز شود.
- کمیز انداختن ؛ کمیز کردن. شاش کردن. ( ناظم الاطباء ).
- کمیز بشتاب ؛ دیابیطس و دولاب. ( ناظم الاطباء ) ( از اشینگاس ).
- کمیز کردن ؛ رجوع به گمیز کردن شود.
- کمیز منجمد ؛ شنی که از راه بول دفع می گردد. ( ناظم الاطباء ).
- || سنگی که در مثانه تولید می شود. ( ناظم الاطباء ).

کمیز. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 430 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

کمیز. [ ک ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان رودان است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 1000 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندر عباس واقع در ۳۵ کیلومتری جنوب میناب جلگه و گرمسیر دارای ۱٠٠٠ تن سکنه محصول خرما و مرکبات .

فرهنگ معین

(کُ مِ ) (اِ. ) ادرار، شاش . گمیز هم گفته می شود.

فرهنگ عمید

= گمیز

پیشنهاد کاربران

کَمیز که نام روستایی در حومه سبزوار می باشد و دارای قدمت و پیشینه تاریخی زیادی می باشد.
اگر از زوایای مختلف کلامی و نگارشی و قوانین پیدایش کلمات به این کلمه نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که این کلمه به لحاظ بار معنایی و جریان مفاهیم با چه کلمات دیگری مرتبط می باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

اگر از زاویه چرخش حروف در غالب کلمه به کلمه ی کمیز نگاه کنیم کلمه کزم یا کظم قابل مشاهده است یعنی شخص پرهیزکار. اصطلاح کظم قیض هم موید این مفهوم می باشد
اگر هم از زاویه تغییر شکل حروف که باعث ایجاد زبان ها و لهجه های مختلف می شود و باعث می شود کلمات به سمت مفاهیم متفاوت خیز بردارد به کلمه کمیز نگاه کنیم و کمیس بخونیم کلمه کمیسیون تخلفات که جلسه ای جهت ایجاد بازدارندگی از یک روند مخرب می باشد مقداری از جریان مفهوم کمیز را به ما می رساند.
کلمه امساک نیز که مرتبط با خود شخص جهت پرهیز از انجام کاری مخرب می باشد
اگر از همین روند قانون تغییر شکل حروف در غالب کلمات بیشتر به پیش برویم که باعث می شود کلمات به سمت ایجاد مفاهیم جدیدتر در جایگاه های کاربردی مختلف خیز بردارند به کلمه قاسم به مفهوم قسمت کننده نیز خواهیم رسید با این تفسیر که تقسیم عادلانه خود یک امر بازدارنده در ایجاد یک رویه مخرب خواهد بود.
کلمه کمیسر نیز به مفهوم شخص یا مأمور بازدارنده قانون مکمل این زنجیره از مفهوم می باشد.
کلمه کَمیز که منشعب شده از کلمه کزم می باشد با نگارش عربی کظم در عبارت کظم قیض. یعنی دیار مردمان پرهیزکار و متواضع و کاظم و فروبرنده خشم و بازدارنده در مقابل بدی ها و شرارت ها.
اگر هم مجدد از زاویه تغییر شکل حروف، حرف ک را که به لحاظ نزدیکی به محل صدور آوا از ابزارهای کلامی در دهان به حرف گ نزدیک می باشد و گزم بخونیم به کلمه گزمه خواهیم رسید. کلمه گزمه که دیر زمانی نیست از این کلمه در مکالمات جاری کشور ما رایج بود به مفهوم یک نیروی حکومتی بازدارنده ایفای نقش می کرد.
در رسیدن به مفاهیم کلمات اولویت در تلفظ می باشد تا در نگارش. یک زمانی تهران را با ط می نوشتند یا حتی دو کلمه با دو نگارش ولی با یک مفهوم مثل سطح و مساحت. یا روز و روژ یا روژان روشنایی. صوت صدا.
اگر هم از زاویه قانون تضاد مفهومی با جابجایی دو یا چند حرف به این کلمه نگاه کنیم جریان جور دیگری می شود.
قانون ایجاد تضاد مفهومی با جابجایی دو یا چند حرف مثل فرق و رفق ( دوری نزدیکی ) ذلت لذت ( حس مادی و معنوی ) کپ پک ( باز و بسته بودن یک فضا ) صفحه صُحَف ( جمع و فرد )
سطل سلط سلطه ( تسلط شرایط از بالا و پایین )
در قانون تضاد مفهومی در کلمه کمیز کلمه ذکام یا نَزله قابل رویت هست. حالتی که با التهاب بافت مخاطی بینی است که باعث آبریزش بینی، و برون ریزی ویروس ها و احتقان و کاهش حس بویایی می شود. یعنی دو کلمه کمیز و ذکام دو بار معنایی معکوس همدیگر از بیرون به درون و از درون به بیرون را نمایان می کند.
اگر از زاویه قانون حروف مُصِوّت ها نگاه کنیم مثل دین دون دان باز هم به سمت دیگری از مفاهیم نظرمان جلب خواهد شد.
اگر از زاویه ذات و رفتار حروف از محل صدروشان در ایجاد آوا نگاه کنیم باز چیزهای دیگری به دست می آید که تدوین این قوانین و پردازش های فکری از همه جهت حوصله و زمان و انرژی زیاد جوینده این مسیر را به خود می طلبد.
به هر حال چیزی که در مورد عالم کلمات مشهود است و کسانی که این نام ها را برای اماکن مختلف در کشور ما و نقاط مختلف انتخاب کرده اند معلوم است که انسانهای حکیمی بوده اند که علوم را از مخزن اصلی خود که همان مخزن علم الهی است بی واسطه دریافت می کرده اند.

کُمیز ( کُم میز ) یا "میزنیدن" واژه ای در زبان لری به معنی ادرار کردن.
کُم = شکم، مثانه
میز = شاش

بپرس