کمی

/kami/

مترادف کمی: اندکی، قدری، لختی، قلت، کسری، نقصان

متضاد کمی: تعدد، کثرت

معنی انگلیسی:
insufficiency, scantiness, meagreness, fewness, shortage, deficiency, smidgin, some, bit, dab, dollop, drop, faintness, few, just, little, littleness, meagerness, mildly, modicum, morsel, odd, paucity, pinch, poorness, poverty, quantitative, rather, scarcely, scarceness, scarcity, slightly, slightness, somewhat, tad, taste, thought, touch

لغت نامه دهخدا

کمی. [ ک َ ] ( حامص ) معروف است که در مقابل بسیاری باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). قلت. ضد کثرت و بسیاری. اندکی. ( ناظم الاطباء ). کم بودن. اندکی. قلت. مقابل افزونی و بسیاری و فراوانی. ( فرهنگ فارسی معین ). قلت. ندرت. شذوذ. نزارت. اندکی. مقابل بیشی و فزونی و بسیاری و کثرت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به بیشی نهاده ست مردم دو چشم
ز کمی بود دل پر از درد و خشم.
فردوسی.
ز دستور و گنجور و از تاج و تخت
ز کمی و بیشی و از کام وبخت.
فردوسی.
کمی نیست در بخشش دادگر
همی شادی آرای و انده مخور.
فردوسی.
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمی
تا کم شده است آفت سرما ز گلستان.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ج 1 ص 167 ).
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا.
ناصرخسرو.
فزونی و کمی در او ره نیابد
که بد ز اعتدال مصور مصور.
ناصرخسرو.
پدید آرد سخن درخلق عالم بیشی و کمی
چو فردااین سخنگویان برون آیند زین پشکم.
ناصرخسرو.
صدر جهان رسید به شادی و خرمی
در دوستان فزونی و در دشمنان کمی.
سوزنی.
- کمی کردن در چیزی ؛ کوتاه آمدن در آن. قصور ورزیدن در آن :
چه گفت ؟ گفت که ای در جفا نکرده کمی
چه گفت ؟ گفت که ای در وفا نبوده تمام.
سوزنی.
- کمی گرفتن ؛ کم شدن. اندک شدن.قلت یافتن :
ز خوردن نگیرد کمی آب اوی
بدین چیزها بازخر آبروی.
فردوسی.
همت می دهد جام و هم آب سرد
شگفت آنکه کمی نگیرد ز خورد.
فردوسی.
|| نقصان. ( ناظم الاطباء ). نقص. نقصان. کاستی. مقابل فضیلت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). پستی. فرومایگی :
همت راستی و همت مردمی
سرشتت فزونی و دور از کمی.
فردوسی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
هنر مردمی باشد و راستی
ز کژی بود کمّی و کاستی.
فردوسی.
وزان پس براهام را خواند و گفت
که ای در کمی گشته با خاک جفت.
فردوسی.
از آسمان دو برج به شمسند نامزد
هر چند ازآن اوست همه ملک آسمان
از شمس آسمان چو کمی نیست مر ترا
کم زان بود که سازی دو شهر خانمان.
سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مرد شکم بزرگ . ۲ - شکمخواره : ۳ - شکنب. کوسفند که کیپاپزان پزند : صباحی در دکانی شیر دانی رسید از دست کیپایی بدستم بدو گفتم که بریان یا کبابی که از بوی دلاویز تو مستم ? بگفتا : پاره ای اشکنبه بودم ولیکن با برنج و نان نشستم کمال همنشین بر من اثر کرد ولیکن آن کمینم من که هستم . ( بسحاق اطعمه در تضمین قطع. گلستان )
نهان داشتن گواهی را . پنهان داشتن گواهی خود را

فرهنگ معین

(کَ یّ ) [ ع . ] (ص . ) مرد با سلاح ، دلاور مسلح ، ج . کماة (کمات ).

فرهنگ عمید

۱. کم بودن: کمی درآمد.
۲. (قید ) به مقدار کم، اندکی.
۳. [قدیمی، مجاز] پَستی، فرومایگی، حقارت.
۴. [قدیمی] نقصان، کاستی.
= کمین۱

دانشنامه آزاد فارسی

کُمی
رجوع شود به:گیپا

مترادف ها

exiguity (اسم)
خردی، کمی، کوچکی

piece (اسم)
سر، خرده، دانه، مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت

peep (اسم)
روزنه، جیک جیک، کمی، نگاه دزدکی، نگاه زیر چشمی، نیش افتاب، روشنایی کم

rarity (اسم)
تحفه، کمی، کمیابی، ندرت، نایابی، چیز کمیاب، نادره

extenuation (اسم)
کاستی، کمی، نازکی

paucity (اسم)
کمی، اندک، کمیابی، مقدار کم، قلت، عدد کم

insignificance (اسم)
کمی، بی اهمیتی، بی معنی گری، ناچیزی، ناقابلی

insufficiency (اسم)
ناتوانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت

insignificancy (اسم)
کمی، بی اهمیتی، بی معنی گری، ناچیزی، ناقابلی

infrequency (اسم)
کمی، کمیابی، ندرت وقوع، عدم تکرر، نابسامدی

insufficience (اسم)
ناتوانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت

soupcon (اسم)
کمی، مقدار کم، اندازه کم

deficiency (اسم)
عدم، عیب، نقص، قصور، کمبود، کسر، کاستی، نکته ضعف، ناکارایی، کمی

quantitative (صفت)
کمی، چندی، مقداری، وابسته به خاصیت حرف هجا دار، بیان شده بر حسب صفات

slightly (قید)
اندکی، کمی، قدری

فارسی به عربی

تفاهة , قلة , لمحة , نقص

پیشنهاد کاربران

نَموره، یک نموره
لهجه و گویش تهرانی
اندک، کمی
پرشیا
کمی یا مقداری ( نتایج خروجی با اعداد گزارش شود ) = Quantitative
مثلQuantitative Computed Tomography یا همون سی تی اسکن که اشاره به تصویربرداری های پزشکی در زمینه پوکی استخوان داره که یک عدد گزارش می کنند بعنوان شاخص ارزیابی و سلامتی استخوان.
مختصری
Jenny stood with her feet slightly apart, ready to catch the ball
جنی با کمی فاصله محکم رو پاهاش وایساد، آماده برای گرفتن توپ
شمار فر
کیفی = نیک فر
مقداری

بپرس