کمند افکندن

لغت نامه دهخدا

کمند افکندن. [ ک َ م َ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کمند انداختن گرفتن انسان یا حیوانی را :
در گردن صفدران خزران
افکند کمند خیزران را.
خاقانی.
کمندی کرده گیسوش از تن خویش
فکنده در کجا در گردن خویش.
نظامی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم
لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
با صید جان کمند نیفکنده کاکلش
تا دست اختیار مرا بر قفا نبست.
ظهوری ( ازآنندراج ).

فرهنگ فارسی

کمند انداختن گرفتن انسان یا حیوانی را

پیشنهاد کاربران

کمند انداختن علاوه بردام افکندن و گرفتن انسان و یا حیوان فراری و گریزپای را به پرتاب کردن کمند بر فراز دیوار یا کنگره قلعه و قصری به قصد بالا رفتن صورت می گرفت.
کمندافکن. آنکه کمند را برای اسیرکردن دشمن یا صید حیوان به سوی او بیندازد.

بپرس