در گردن صفدران خزران
افکند کمند خیزران را.
خاقانی.
کمندی کرده گیسوش از تن خویش فکنده در کجا در گردن خویش.
نظامی.
مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند.
سعدی.
با صید جان کمند نیفکنده کاکلش تا دست اختیار مرا بر قفا نبست.
ظهوری ( ازآنندراج ).