کملکان

لغت نامه دهخدا

کملکان. [ ک َ م َ ] ( اِ ) جوی کوچک. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). جوی خرد. ( آنندراج )( فرهنگ فارسی معین ) ( فرهنگ رشیدی ). || قطره آب. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). و بعضی بمعنی قطره آب گفته اند. مولوی گوید :
می گریزی از پشه در کژدمی
می گریزی ازکملکان در یمی .
مولوی.
لیکن در لغت و مثالش اندکی تأمل است.
( فرهنگ رشیدی ).

پیشنهاد کاربران

بپرس