کمع

لغت نامه دهخدا

کمع. [ ک َ ] ( ع ص ، اِ ) بریدن ْ دست و پای ستور را. || درآمدن در آب. || به دهان آب خوردن. || سست رفتن ستور. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کمع. [ ک ِ ] ( ع مص ) همخوابه. || زمین هموار پست میانه برآمده اطراف. || زمین پست مغاک پا سپرده. || قبا. || کرانه وادی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || محل و جای باش ، و گویند فلان فی کمعه ؛ ای فی بیته و موضعه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کمع. [ ک َ م َ ] ( ع اِ ) گره ران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کمع.[ ک َ م ِ ] ( ع ص ) مرد سست رای فرمانبر هر کس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

پیشنهاد کاربران

بپرس