به خرگه رو که از شاهان کمربندی فراگیری
بیا در خانه کز قاری قباپوشی بیاموزی.
نظام قاری.
|| آمادگی برای خدمت. ( ناظم الاطباء ). خدمتگاری.- کمربندی کردن ؛ خدمت کردن :
چیست پاداش این خداوندی
حکم کن تا کنم کمربندی.
نظامی.
مدتی هست کز هنرمندی بر در شه کنم کمربندی.
نظامی.
|| اراده کردن و مصصم شدن به انجام دادن کاری : کمربندیت را بینم بخونم
کله داریت را دانم که چونم.
نظامی.
|| ( ص نسبی ) منسوب به کمربند. ( فرهنگ فارسی معین ).- خط کمربندی یک شهر ؛ خطی مفروض که دور یک شهر تعیین کنند. ( فرهنگ فارسی معین ).