کمر شکستن

لغت نامه دهخدا

کمر شکستن. [ ک َ م َ ش ِ ک َت َ ] ( مص مرکب ) مغلوب شدن. تاب و توانایی را از دست دادن. طاقت تحمل را از دست دادن. || مغلوب کردن. تاب و توان کسی را از بین بردن :
لطفت کمر عتاب بشکست
در پای فلک شباب بشکست.
ملاقاسم مشهدی ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مغلوب شدن . تاب و توانایی را از دست دادن .طاقت تحمل را از دست دادن

پیشنهاد کاربران

کمرم شکست
با درد شکست
با غم شکست
با خیانت شکست
با رفتن آدم ها قلبم شکست کمرم شکست
درد ابدی گیرم اومد
دردی که هر وقت دست به کمرم میزنم یادم میاد
کمر باختن . [ ک َ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) کمر شکستن و بی طاقت ماندن از بیم و غم . ( غیاث ) . طاقت نیاوردن کمر و متحمل نشدن باری را. ( آنندراج ) . طاقت نیاوردن کسی تحمل باری را. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گران است بار فراق آن قدر
...
[مشاهده متن کامل]

که کوه از کشیدن ببازد کمر.
نورالدین ظهوری ( از آنندراج ) .
ز بار رشک ظهوری کمر ببازد کوه
تحملم ندهد کاش بار مفت من است .
نورالدین ظهوری ( از بهار عجم و آنندراج ) .

بپرس