گر بُوَد دارایی عدلش به جمع اقمشه
میخک اندر معرض کمخا نیارد آمدن.
نظام قاری ( دیوان ص 30 ).
خصمش ز بی دوایی بادا به داغ محتاج مانند صوف و کمخا از علت مفاصل.
نظام قاری ( دیوان ، ص 32 ).
خصم میخک نکند فرق ز کمخا ورنه کارگاهی است مرا از همه جنسی در بار.
نظام قاری ( دیوان ،ص 13 ).
نیست جای جلوه کمخای هزل من به یزدتابدار اینجا تحکم بر غریبی می کند.
فوقی یزدی ( از آنندراج ).
اطلس و زربفت و کمخا و قصب نیست غیر از پرده ای در راه رب.
اسیر لاهیجی ( از آنندراج ).
- امثال :اگر اطلس کَنی کمخا بپوشی
همان سفد و سر و سبزی فروشی .
نظیر: اگر بپوشی رختی نشینی تختی ، می بینمت به چشم آن وقتی. ( امثال و حکم ج 1 ص 191 ).
|| بمعنی جامه منقش یک رنگ. ( برهان ). جامه منقش ابریشمی یک رنگ. ( ناظم الاطباء ).