کمخا

لغت نامه دهخدا

کمخا. [ ک َ / ک ِ ] ( اِ ) جامه منقشی را گویند که به الوان مختلف بافته باشند. ( برهان ). جامه ای که به انواع مختلف بافته باشند و اصح به فتح کاف [ ک َ ] است مخفف کمخاو، یعنی خواب کم دارد و از اینجا ظاهر می شود که خاب مخمل بی واو باشد نهایتش شعرا برای دستگاه سخن به واو اعتبار کرده خواب نویسند... ( فرهنگ رشیدی ). جامه ای که به انواع مختلف بافته باشند و اصح به فتح کاف است و اضافه خا و واو و الف که کم خواب شود یعنی خواب کم دارد... و از اینجا ظاهر می شود که خاب مخمل بی واو بوده و کمخا مخفف کم خاب است و شعرا در آن تصرف نموده اند... ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کمخاب. ( فرهنگ فارسی معین ). وهی ثیاب حریر تصنع ببغداد و تبریز و نیسابور و بالصین. ( سفرنامه ابن بطوطه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گر بُوَد دارایی عدلش به جمع اقمشه
میخک اندر معرض کمخا نیارد آمدن.
نظام قاری ( دیوان ص 30 ).
خصمش ز بی دوایی بادا به داغ محتاج
مانند صوف و کمخا از علت مفاصل.
نظام قاری ( دیوان ، ص 32 ).
خصم میخک نکند فرق ز کمخا ورنه
کارگاهی است مرا از همه جنسی در بار.
نظام قاری ( دیوان ،ص 13 ).
نیست جای جلوه کمخای هزل من به یزد
تابدار اینجا تحکم بر غریبی می کند.
فوقی یزدی ( از آنندراج ).
اطلس و زربفت و کمخا و قصب
نیست غیر از پرده ای در راه رب.
اسیر لاهیجی ( از آنندراج ).
- امثال :
اگر اطلس کَنی کمخا بپوشی
همان سفد و سر و سبزی فروشی .
نظیر: اگر بپوشی رختی نشینی تختی ، می بینمت به چشم آن وقتی. ( امثال و حکم ج 1 ص 191 ).
|| بمعنی جامه منقش یک رنگ. ( برهان ). جامه منقش ابریشمی یک رنگ. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) پارچ. منقش و رنگارنگ که که خواب اندک دارد .

فرهنگ عمید

جامۀ منقش که با الوان مختلف بافته شده باشد.
* کمخای خان بالغی: [قدیمی] نوعی جامۀ نفیس منقش که در خان بالغ (نام قدیم پکن ) می بافته اند.

پیشنهاد کاربران

کمخا؛ نوعی پارجه نفیس که در قدیم وجود داشته ، وباین صرب المثل شهربابکی همراه شده که میگه ، اگر اطلس کنی کمخا بپوشی ، همون سفتو سر و اشلون فروشی
زری. در هندی کمخاب، چینی کمخاو، kim - xwa، برتولد لوفر، ساینو - ایرانیکا، ص. 539. قسمی پارچه که تمام یا گلها و خطوط آن از تار و پود سیمین یا زرین باشد. یادداشت مرحوم دهخدا. م. و. د.

بپرس