مگر گوشت از نام رستم تهی است
که چرخ فلک کمترینش رهی است.
فردوسی.
منم کمترین بنده یزدان پرست از آن پس که آوردمت باز دست.
فردوسی.
به فضل خدای است امیدم که باشم یکی امت کمترین محمد.
ناصرخسرو.
هزاران قبه عالی کشیده سر به ابر اندرکه کردی کمترین قبه سپهر برترین دروا.
عمعق.
کمترین وصاف او خاقانی است کاسمان صاحبقران می خواندش.
خاقانی.
سرجمله حیوانات شیر است و کمترین و اذل جانوران خر. ( گلستان ).گرم بر سر افتد ز تو سایه ای
سپهرم بود کمترین مایه ای.
( بوستان ).
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
|| جزئی ترین. ناچیزترین. بی اهمیت ترین : و به کمترین گناهی عقوبت عظیم کردی و هیچ رحم نیاوردی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 107 ). || ناقص ترین. ( فرهنگ فارسی معین ). || من ناچیز. این حقیر. بنده کمترین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کمینه و بی احترام و بی آبرو و ناچیز و بی قدر. ( ناظم الاطباء ).