کمانداری

لغت نامه دهخدا

کمانداری. [ ک َ ] ( حامص مرکب ) تیراندازی. ( ناظم الاطباء ).مجهز بودن به کمان. دارا بودن کمان. ( فرهنگ فارسی معین ). حالت و عمل کماندار. و رجوع به کماندار شود.

فرهنگ فارسی

مجهز بودن به کمان دارا بودن کمان .

فرهنگ معین

( ~ . ) (حامص . ) تیراندازی .

مترادف ها

archery (اسم)
تیر اندازی، کمانداری

فارسی به عربی

رمایة

پیشنهاد کاربران

بپرس