ز واله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ به ساعت فروچکیدی خون.
کسائی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 503 ).
کمان گروهه زرین شده محاقی ماه
ستاره یکسره غالوکهای سیم اندود.
خسروانی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 271 ).
آفتاب زرد سلطان از سراپرده بدر آمد کمان گروهه در دست. ( چهارمقاله ).
مدام تا زندآتش کمان گروهه چنان
که زه ز شعله کند مهره از شرر سازد...
مجیرالدین بیلقانی ( از راحةالصدور ).
کمان گروهه گبران ندارد آن مهره که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا.
خاقانی.
رو کز کمان گروهه خاطر به مهره ای بر چرخ پیر تیر سخنور شکسته ای.
خاقانی.
صد مهره به یک کمان گروهه در دامن آسمان شمارند.
خاقانی.
گفتی ز کمان گروهه شاه یک مهره فتاد بر سر ماه.
نظامی.
خواست اول کمان گروهه چو بادبهره ای در کمان گروهه نهاد.
نظامی.
چون من کمان گروهه فکرت کنم به چنگ از چار رکن عرش درآید کبوترم.
عطار.
و در ریاض حمایت او سینه لاله از کمان گروهه ژاله نمی نالد. ( عقدالعلی ).- کمان گروهه بازی ؛ کمان گروهه ای که بدان بازی کنند :
گردون کمان گروهه بازی است کاندرو
گل مهره ای است نقطه ساکن نمای خاک.
خاقانی.