کمان گروهه

لغت نامه دهخدا

کمان گروهه. [ ک َ گ ُ هََ / هَِ ] ( اِ مرکب ) کمان قروهه است که کمان گلوله باشد. ( برهان ). کمانی که در آن غلوله نهاده رها کنند و به هندی آن را غلیل گویند و آن را کمان گرهه نیز خوانند. ( آنندراج ). کمان گلوله. کمان گرهه. کمان مهره. ( فرهنگ رشیدی ). جُلاهِق. ( زمخشری ) ( دهار ). برقیل. ( منتهی الارب ). قوس الجلاهق. قوس البنادق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز واله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ به ساعت فروچکیدی خون.
کسائی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 503 ).
کمان گروهه زرین شده محاقی ماه
ستاره یکسره غالوکهای سیم اندود.
خسروانی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 271 ).
آفتاب زرد سلطان از سراپرده بدر آمد کمان گروهه در دست. ( چهارمقاله ).
مدام تا زندآتش کمان گروهه چنان
که زه ز شعله کند مهره از شرر سازد...
مجیرالدین بیلقانی ( از راحةالصدور ).
کمان گروهه گبران ندارد آن مهره
که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا.
خاقانی.
رو کز کمان گروهه خاطر به مهره ای
بر چرخ پیر تیر سخنور شکسته ای.
خاقانی.
صد مهره به یک کمان گروهه
در دامن آسمان شمارند.
خاقانی.
گفتی ز کمان گروهه شاه
یک مهره فتاد بر سر ماه.
نظامی.
خواست اول کمان گروهه چو باد
بهره ای در کمان گروهه نهاد.
نظامی.
چون من کمان گروهه فکرت کنم به چنگ
از چار رکن عرش درآید کبوترم.
عطار.
و در ریاض حمایت او سینه لاله از کمان گروهه ژاله نمی نالد. ( عقدالعلی ).
- کمان گروهه بازی ؛ کمان گروهه ای که بدان بازی کنند :
گردون کمان گروهه بازی است کاندرو
گل مهره ای است نقطه ساکن نمای خاک.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کمانی که بدان گلوله و مهر. گلین اندازند قوس البنادق : ( زخم کمان گروه. تو ماه را بخست زان خستگی بروی مه اندر نشان گرفت ) . ( معزی )
کمانی که با آن مهره وگلوله گلی یاسنگی می انداخته اند، کمان گرهه وکمان قروهه وکمان مهره نیزگفته اند

فرهنگ معین

(کَ. گُ هِ ) (اِمر. ) کمانی که با آن مهره و گلولة گِلی یا سنگی می انداخته اند.

فرهنگ عمید

کمانی که با آن مهره و گلولۀ گلی یا سنگی پرتاب می کردند: کمان گروههٴ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره به نما غالوک های سیم اندود (خسروانی: شاعران بی دیوان: ۱۱۵ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس