کمال یافتن

لغت نامه دهخدا

کمال یافتن. [ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) بکمال رسیدن. ترقی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). کمال گرفتن. کامل شدن. به حد کمال و تمامیت رسیدن : بر همه خلق مضمون آن را ظاهرساز تا فاش شود و همه جاگفته شود و کمال یابد خوشحالی و راحت میان مردم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ). چون این عالم کمال یافت... نوبت به فرجه هوا و آتش رسید. ( چهارمقاله ، از فرهنگ فارسی معین ).
بحمداﷲ که با قدر بلندش
کمالی در نیابد جز سپندش.
نظامی.
یافت اندرعهد او ایمان کمال
نیست برتر از کمال الا زوال.
عطار.
ملک از خردمندان جمال گیرد و دین ازپرهیزکاران کمال یابد. ( گلستان چ مظاهر مصفا ص 124 ).
زایل شود هر آنچه بکلی کمال یافت
عمرم زوال یافت کمالی نیافته.
سعدی.
و رجوع به کمال گرفتن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بکمال رسیدن ترقی کردن : ( چون این عالم کمال یافت ... نوبت بفرج. هوا و آتش رسید ) .

پیشنهاد کاربران

بپرس