کمال مراغی. [ ک َ ل ِ م َ ] ( اِخ ) عالمی فصیح و بلیغ بود و گاهی به حسن تقاضای فطری طبعش ، شعر می گفته است. از اشعار اوست : ای شمعبرفروخته قامت چو بنگری گویی که در میان شبستان چو عرعری سلطان ملک عالم تاریکئی از آن زرین سریر و زردقبا و آتش افسری بهر چه لاف معجز موسی نمی زنی کز جیب هر شبی ید بیضا برآوری.