کماخ

لغت نامه دهخدا

کماخ. [ ک ُ ] ( ع اِمص ) بزرگ منشی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کبر و تعظیم. ( اقرب الموارد ).

کماخ. [ ک َ ] ( اِخ ) شهری است در روم ... و میان کماخ و ارزنجان یک روز راه است. ( از معجم البلدان ذیل کمخ ). کماخ قلعه ای است به روم و شهر کوچک در پای آن قعله ، هوایش به سردی مایل است و چند پاره دیه بر توابعآن و حقوق دیوانیش سی و چهار هزاروچهار صد دینار است. ( از نزهةالقلوب چ لیدن ص 98 ) : و آن نوع در ولایت روم در کماخ بسیار بود... و از جمله متاع کماخ یکی آن است که خشک می کنند و به تحفه به ولایات دیگر می برند. ( فلاحت نامه ).

فرهنگ فارسی

شهری بوده است در روم شرقی ( ترکیه ) . میان آن و ارزنجان یک روزه راه فاصله بوده است .
بزرگ منشی . کبر و تعظم

پیشنهاد کاربران

بپرس