کم گردیدن ؛ کم شدن :
خر چو هست آید یقین پالان ترا
کم نگرددنان چو باشد جان ترا.
مولوی.
کم نگردد فضل استاد از علو
گر الف چیزی ندارد گوید او.
مولوی.
هفت دریا را درآشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز.
... [مشاهده متن کامل]
مولوی.
چه کم گردد ای صدر فرخنده پی
ز قدر رفیعت به درگاه حی.
( بوستان ) .
خداوندا گر افزایی بدین حکمت که بخشیدی
مرا افزون شود بی آنکه از ملک تو کم گردد.
سعدی.
قدر زر و سیم کم نگردد
و آهن نشود بزرگ مقدار.
سعدی.
از ترشرویی دشمن در جواب تلخ دوست
کم نگردد سوزش طبع سخن شیرین من.
سعدی.
و رجوع به ماده کم شدن شود.
خر چو هست آید یقین پالان ترا
کم نگرددنان چو باشد جان ترا.
مولوی.
کم نگردد فضل استاد از علو
گر الف چیزی ندارد گوید او.
مولوی.
هفت دریا را درآشامد هنوز
کم نگردد سوزش آن خلق سوز.
... [مشاهده متن کامل]
مولوی.
چه کم گردد ای صدر فرخنده پی
ز قدر رفیعت به درگاه حی.
( بوستان ) .
خداوندا گر افزایی بدین حکمت که بخشیدی
مرا افزون شود بی آنکه از ملک تو کم گردد.
سعدی.
قدر زر و سیم کم نگردد
و آهن نشود بزرگ مقدار.
سعدی.
از ترشرویی دشمن در جواب تلخ دوست
کم نگردد سوزش طبع سخن شیرین من.
سعدی.
و رجوع به ماده کم شدن شود.