که یک نیمه از عمر خود کم کنم
جهانی پراز نام رستم کنم.
فردوسی.
نمودی خوار خود را ومرا چون خود زبون کردی ترا هرچند گفتم کم کن این سودا فزون کردی.
فرخی.
هر کو ز مراد کم کند مرد شودکم کن الف مراد تا مرد شوی.
خواجه عبداﷲانصاری.
کم کن بر عندلیب و طاوس درنگ کانجا همه بانگ آمد و اینجا همه رنگ.
( از کلیله و دمنه ).
کجا خازن لشکر و گنج من به رشوت مگرکم کند رنج من.
نظامی.
گر آرایش نظم از او کم کنم به کم مایه بیتش فراهم کنم.
نظامی.
از آنم که بر سر نبشتی ز پیش نه کم کردم ای بنده پرور نه بیش.
( بوستان ).
کسی با سگی نیکویی گُم نکردکجا گم شود خیر با نیک مرد.
( بوستان چ فروغی ص 262 ).
به مویی که کرد از نکوییش کم نهادند حالی سرش در شکم.
( بوستان ).
|| منها کردن. وضع کردن. موضوع کردن. افکندن. انداختن. بیرون کردن از؛ صد تومان از این هزار تومان کم کنید می شود نهصد تومان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( در کُشتی ) تنزل کردن ، مقابل زیاد کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) کم آوردن : کرده کم از نگهت هر صنم گلبویی
زده زانو به زمین پیش تو هر آهویی.
( فرهنگ فارسی معین ).