- کم میدانی ؛ دارای حوزه و وسعت اندک بودن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
نمکین شد لب شیرین تو از چسبانی
پر بهاتر شود این لعل ز کم میدانی.
اسماعیل ایما ( از آنندراج ) .
نمکین شد لب شیرین تو از چسبانی
پر بهاتر شود این لعل ز کم میدانی.
اسماعیل ایما ( از آنندراج ) .
کم موی ؛ مقابل پرموی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . آنکه بر رخسار و تن ، موی اندک داشته باشد : و این [ خرخیزیان ] مردمانیند که طبع ددگان دارند درشت صورت اند و کم موی و بیدادکار. ( حدود العالم ) .