کم مایه

/kammAye/

مترادف کم مایه: رقیق، کم بضاعت، کم معلومات کم مایه

متضاد کم مایه: پرمایه

معنی انگلیسی:
shallow, skin-deep, sparing, superficial, washy, of a small capital, weak (as a liquid), [fig.] of little orsuperficial knowledge

فرهنگ فارسی

۱ - کسی که سرمایه اش اندک باشد . ۲ - آنچه که بهزین. اندک نیازمند باشد : ( این مهمانی کم مایه است ) . ۳ - آنچه که مواد اولیه اندک داشته باشد : ( آبگوشت کم مایه است ) . مقابل پر مایه . ۴ - ( اسم ) قلم مویی که نوک مویین آن کم پشت و بلند باشد و برای قلم گیریها ی یک نواخت و کشیدن خطوغ بلند بکار رود قلم نیزه یی .

فرهنگ عمید

۱. کسی که سرمایۀ اندک دارد.
۲. [مجاز] آن که علم و اطلاع کافی ندارد.
۳. [مقابلِ پرمایه] آنچه مادۀ اصلیش کم باشد: چای کم مایه.

واژه نامه بختیاریکا

شُرتلیق؛ هِرتِلقو؛ تِر؛ اَو هِرتِلقو

فارسی به عربی

رقیق

پیشنهاد کاربران

کم مایه ؛ کسی که سرمایه اش اندک باشد. ( فرهنگ فارسی معین ) . قلیل سرمایه. ( ناظم الاطباء ) .
- || آنچه که مواد اولیه اندک داشته باشد. مقابل پرمایه ؛ آبگوشت کم مایه است. ( فرهنگ فارسی معین ) . که سطبر و غلیظ نباشد. که تنک و رقیق باشد: آبگوشت کم مایه. چایی کم مایه. قهوه کم مایه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- || آنچه که به هزینه اندک نیازمند باشد؛ این مهمانی کم مایه است. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- || کم خرد. نادان. فرناس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- || که معلومات بسیاری ندارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- || فرومایه. ( ناظم الاطباء ) . پست مرتبه : پیداست که از سعید صراف ومانند وی چاکر پیشکار خامل ذکر کم مایه چه آید. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 22 ) .
- || کم مقدار. ( ناظم الاطباء ) . بی قدر. کم ارزش :
گر آرایش نظم از او کم کنم
به کم مایه بیتش فراهم کنم.
نظامی.
- || قلم مویی که نوک مویین آن کم پشت و بلند باشد و برای قلم گیریهای یکنواخت و کشیدن خطوط بلند بکار رود. قلم نیزه ای. ( فرهنگ فارسی معین ) .

چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
سبک مایه . [ س َ ب ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) چیز بی قدر و ارزش و کم مایه و بی قیمت و کم بها. ( آنندراج ) :
چو نان خورده شد کارِ می ساختند
سبک مایه جایی بپرداختند.
فردوسی .
|| نادان و جاهل . ( ناظم الاطباء ) : بوغاء؛ مردم سبک مایه و گول . ( منتهی الارب ) :
...
[مشاهده متن کامل]

سبک مایه ضحاک بیدادگر
بدین چاره بگرفت گاه پدر.
فردوسی .
همانگه که خشم آورد پادشا
سبک مایه خواند ورا پارسا.
فردوسی .
بدو گفت این نزد بهرام بر
بگو ای سبک مایه ٔ بدگهر.
فردوسی .
|| فقیر و درمانده :
بفریاد سبک مایه رسیدن
ستمگر را طمع از وی بریدن .
( ویس و رامین ) .

تنک مایه. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) که سرمایه ٔ مالی یا علمی او کم است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
نه درخورد سرمایه کردی کرم
تنک مایه بودی از آن لاجرم.
( بوستان ) .
وگر تنگدستی تنک مایه ای
...
[مشاهده متن کامل]

سعادت بلندش کند پایه ای.
( بوستان ) .
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.

بپرس