فرهنگ فارسی
مترادف ها
سربتو، کم حرف، کم سخن، بی معاشرت و بی امیزش
ارام، خاموش، کم حرف، کم سخن، کم گفتار
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کم سخن ؛ آنکه اندک سخن گوید. کم گوی. ( فرهنگ فارسی معین ) . مُقل . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . کم حرف : به زبان خاموش و کم سخن و خوب سخن. ( ترجمه تاریخ طبری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
بدو شاه گفت ای زن کم سخن
... [مشاهده متن کامل]
یکی داستان گوی با من کهن.
فردوسی.
همان کم سخن مرد خسروپرست
جز از پیشگاهش نباید نشست.
فردوسی.
زن کم سخن گفت آری نکوست
هم آغاز و فرجام هر کار اوست.
فردوسی.
سگالید هر کار و زان پس کنید
دل مردم کم سخن مشکنید.
فردوسی.
کم سخنی دید دهن دوخته
چشم و زبانی ادب آموخته.
نظامی.
- || ساکت و خاموش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) .
بدو شاه گفت ای زن کم سخن
... [مشاهده متن کامل]
یکی داستان گوی با من کهن.
فردوسی.
همان کم سخن مرد خسروپرست
جز از پیشگاهش نباید نشست.
فردوسی.
زن کم سخن گفت آری نکوست
هم آغاز و فرجام هر کار اوست.
فردوسی.
سگالید هر کار و زان پس کنید
دل مردم کم سخن مشکنید.
فردوسی.
کم سخنی دید دهن دوخته
چشم و زبانی ادب آموخته.
نظامی.
- || ساکت و خاموش. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) .