کم زبان

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کم سخن . ۲ - کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد : ( همانا که عشقم بر این کار داشت چو من کم زبان عشق بسیار داشت ) . ( نظامی )

پیشنهاد کاربران

کم زبان ؛ کم سخن. ( فرهنگ فارسی معین ) . خاموش و ساکت. ( ناظم الاطباء ) .
- || کنایه از کسی که هر چه او را فرموده شود بجای آرد و در برابر آن زبان عذر نگشاید. کنایه از کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
...
[مشاهده متن کامل]

همانا که عشقم بر این کار داشت
چو من کم زبان عشق بسیار داشت.
نظامی ( از آنندراج ) .

کم زبان ؛ کم سخن. ( فرهنگ فارسی معین ) . خاموش و ساکت. ( ناظم الاطباء ) .

بپرس