کم زبان
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
کم زبان ؛ کم سخن. ( فرهنگ فارسی معین ) . خاموش و ساکت. ( ناظم الاطباء ) .
- || کنایه از کسی که هر چه او را فرموده شود بجای آرد و در برابر آن زبان عذر نگشاید. کنایه از کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
... [مشاهده متن کامل]
همانا که عشقم بر این کار داشت
چو من کم زبان عشق بسیار داشت.
نظامی ( از آنندراج ) .
- || کنایه از کسی که هر چه او را فرموده شود بجای آرد و در برابر آن زبان عذر نگشاید. کنایه از کسی که هر چه او را دستور دهند بجا آورد و در برابر آن عذر نیاورد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
... [مشاهده متن کامل]
همانا که عشقم بر این کار داشت
چو من کم زبان عشق بسیار داشت.
نظامی ( از آنندراج ) .
کم زبان ؛ کم سخن. ( فرهنگ فارسی معین ) . خاموش و ساکت. ( ناظم الاطباء ) .