فرهنگ فارسی
مترادف ها
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کم جمعیت ؛ جایی که دارای سکنه اندک باشد. مقابل پرجمعیت. ( فرهنگ فارسی معین ) . کم مردم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : شهر کم جمعیت.
قلیل السکنه ؛ کم مردم.
اندک مردم. [ اَ دَ م َ دُ ] ( اِ مرکب ) مردم پست. ( یادداشت مؤلف ) : ایشان [ لوریان ] را ساز و چهارپا داد [ بهرام گور ] تا رایگان پیش اندک مردم رامش کنند. ( مجمل التواریخ والقصص ) . || ( ص مرکب ) کم جمعیت. ( یادداشت مؤلف ) .