کم اوردن
لغت نامه دهخدا
- کم آوردن کسی را ؛ غلبه کردن بر او. ( فرهنگ فارسی معین ). بامن برآیند یا توانند که با من کاوند و مرا کم آرند... ( کشف الاسرار ج 6ص 552، از فرهنگ فارسی معین ). کفره قریش ما را کم توانند آورد. ( کشف الاسرار ج 6 ص 238، ایضاً ).
|| کسر پیدا کردن ازحد معین که مورد حاجت است. از حد لزوم و احتیاج کمتر موجود داشتن چیزی. کسرآوردن : حسابدار بانک امروز دویست تومان کم آورد. برای خرید به بازار رفتیم اما پول کم آوردیم و مقروض شدیم.
فرهنگ فارسی
غلبه کردن . یا کسر پیدا کردن از حد معین که مورد حاجت است .
واژه نامه بختیاریکا
( کم آوردن ) دین مِلِنگُو نُهادن؛ لاکَشی؛ شُو خَل کردن
اصطلاحات و ضرب المثل ها
جا زدن
پیشنهاد کاربران
کم آوردن به نظرم همه دارن و کمونیست وار درک میکنم خوردنم درک میکنم خودم از همه خوردم بشر بی احساس اعتراض، می میره چون داریم از درد میمیریم البته من خودم حس ندامت دارم
درماندگی
از پای نشستن: باز ماندن، تسلیم شدن.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.
( ( همان زمان میان طلب در بستم و از پای ننشستم، . . ) )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۱۱ ) .
بازماندن از کاری ؛ منصرف شدن از آن. دست کشیدن از آن :
نشاید بماندن از اینکار باز
که پیش است بسیار رنج دراز.
فردوسی.