کم از ؛ لااقل ، اقلاً. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
که دل بردی و دعوی کرده ای مر جان شیرین را
کم ازرویی که بنمایی من مهجور مسکین را.
فرخی.
ملک گفت ای شهریار روی زمین کم از نزلی نباشد که به لشکرگاه فرستم. شاه فرمود که البته رنج تو نخواهم. ( اسکندرنامه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
... [مشاهده متن کامل]
خر همه شب ذکر گویان کای اله
جو رها کردم کم از یک مشت کاه.
مولوی.
که دل بردی و دعوی کرده ای مر جان شیرین را
کم ازرویی که بنمایی من مهجور مسکین را.
فرخی.
ملک گفت ای شهریار روی زمین کم از نزلی نباشد که به لشکرگاه فرستم. شاه فرمود که البته رنج تو نخواهم. ( اسکندرنامه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
... [مشاهده متن کامل]
خر همه شب ذکر گویان کای اله
جو رها کردم کم از یک مشت کاه.
مولوی.
کم آز ؛ آنکه سخت طمع نداشته باشد. کم طمع. آنکه بسیار آزمند نباشد. کم حرص :
قلج طمغاج خان مسعود شاهنشاه مشرق را
وزیر مملکت آرای کم آز و کم آزارم.
سوزنی.
قلج طمغاج خان مسعود شاهنشاه مشرق را
وزیر مملکت آرای کم آز و کم آزارم.
سوزنی.