کلینه

لغت نامه دهخدا

کلینه. [ ک ُ ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان ذهاب است که در بخش سر پل ذهاب شهرستان قصر شیرین واقع است و 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

کلینه. [ ک ُ ل ِ ] ( اِخ ) دهی از بخش گوران شهرستان شاه آباد است و 110 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

پیشنهاد کاربران

کلینه کردن: وسوسه کردن، افسون کردن، جادو کردن، گول زدن
نمونه: زبان تو خیلی چرب و نرم بود. آمدی و پدر من را کلینه کردی. افسونش کردی. کاری کردی که زبانش بند آمد. بسته شد.
کلیدر، محمود دولت آبادی، جلد ۳
کلینه کردن:وسوسه کردن، تلقین کردن،
تاثیر افسونی به قصد سلب اراده ی دیگری.
نمونه:من را عباسجان کلینه کرد. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۹۹ )
محمدجعفر نقوی
،
کلینه کردن:
کلینه/kelineh : نام روستای متروکه وخالی از سکنه ای است در بخش ممقان آذربایجان شرقی واقع شده است. که ساکنان منسوب به روستای کلینه را به جای "کلینه ای "در اسنادبه اشتباه" کلینی" ثبت کرده اند .
کلینه/k'lină : تلقین، تاثیر افسونی به قصد سلب اراده ی دیگری
زبانزد:
من را عباس جان کلینه کرد.
کلیدر محمود دولت آبادی
کلینه/ klină : تلقین، تاثیر افسونی به قصد سلب اراده ی دیگری.
مانند: من می دانم این آدم تو را کلینه کرده.
کلیدر
محمود دولت آبادی
کلینه/ k'lină : تلقین، تاثیر افسونی به قصد سال آزاده ی دیگری.
مانند: آمدی و پدر من را کلینه کردی.
کلیدر
محمود دولت آبادی
در گویش تون:
کَلیمَ دَادَن/ kalima dādan ( مص. مر. ) تلقین به مُرده
...
[مشاهده متن کامل]

واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی

تلقین؛ تاثیر افسونی به قصد سلب اراده ی دیگری ( از کتاب کلیدر )

بپرس