عزیز را چو ذلیل و جواد را چو بخیل
فصیح را چو کلیل و سفیه راچو فهیم.
سوزنی.
در ثنا و مدح تو ارباب نظم و نثر رانی زبان گردد کلیل و نی شود خاطر بلید.
سوزنی.
گرچه گرمابه عریض است و طویل زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل.
مولوی.
- رجل کلیل الطرف ؛ کند بینایی. ( ناظم الاطباء ).- رجل کلیل الظفر ؛ مرد سست و بددل ذلیل و خوار. ( منتهی الارب ). مرد فرومایه و خوار و ضعیف. ( ناظم الاطباء ).
- رجل کلیل اللسان ؛ مرد کندزبان. ( ناظم الاطباء ).
- سیف کلیل الحد ؛ شمشیر کند. ( ناظم الاطباء ).
کلیل. [ ک َ ] ( اِخ ) همان اقلید است. ( فارسنامه ناصری جزء دوم ص 170 ). به نقل سفرنامه ابن بطوطه و فارسنامه ناصری ، شهری بوده است در فارس : ثم سافرنا من اصفهان بقصد زیارة الشیخ مجدالدین بشیراز و بینهما مسیرة عشرة ایام فوصلنا الی بلدة کلیل [ بفتح الکاف ] و بینها و بین اصفهان مسیرة ثلاثه... ثم سرنا من کلیل و وصلنا الی قریة کبیرة تعرف بصوماء. ( ابن بطوطه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). چاولی خانسالار ... چون به اول فارس که بلوک آباده و اقلید است رسیدند، امیر بلدچی را که حاکم بر کلیل و سرمه که در آن زمان دو شهر بوده بخواستند... ( فارسنامه ناصری ).