کلیزه

لغت نامه دهخدا

کلیزه. [ ک ِ زَ / زِ ] ( اِ ) سبوی آب را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از رشیدی ). سبوی آب و ابریق و آفتابه. ( ناظم الاطباء ). کردی ، کلوز ( کوزه ، سبو ). طبری ، کلا ( کوزه ). ( از حاشیه برهان چ معین ) :
چو کرد او کلیزه پر از آب جوی
به آب کلیزه فروشست روی.
منطقی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).

کلیزه. [ ک ِ زَ / زِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر است و 516 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

آمفی ت آتری در رم که ساختمان آن در زمان و سپازین آغاز شد و در دوره تیتوس بپایان رسید . این آمفی تاتر ۸٠ ردیف و گنجایش ۸٠٠٠٠ تماشاگر را داشت . مجسمه بزرگ نرون در انتهای آن نصب شده بود. در این آمفی تاتر گلادیاتورها را بجان هم می انداختند و مسیحیان را بچنگال حیوانات درنده می سپردند . اکنون خرابه های آن باقی است .
( اسم ) سبوی آب .

فرهنگ معین

(کَ زِّ ) (اِ. ) سبوی آب .

فرهنگ عمید

= گلیزه

پیشنهاد کاربران

بپرس