کلیز

لغت نامه دهخدا

کلیز. [ ک َ ] ( اِ ) به معنی زنبور باشد. ( برهان ) ( از جهانگیری ) ( آنندراج ). نحل. منج انگبین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آن میوه که در حلاوتش نیست بدل
یارب نرسد به هیچ نوعیش خلل
هر دانه از آن تخم ، کلیز عسل است
یک دانه از آن شود کدوهای عسل.
( از جهانگیری در وصف خربزه ).
و رجوع به کلیزدان شود.

کلیز. [ ک َ ] ( اِخ ) نام موضعی است به یک منزلی ری. ( قاموس ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جایی است بر یک منزل از ری. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) زنبور . ( آن میوه که در حلاوتش نیست بدل یارب نرسد بهیچ نوعیش خلل ) . ( هر دانه از آن تخم کلیز عسل است یک دانه از آن شود کدو های عسل ) . ( بنقل جهانگیری در وصف خربزه )

فرهنگ معین

(کِ ) (اِ. ) زنبور، خانة زنبور.

فرهنگ عمید

زنبور.

گویش مازنی

/keliz/ ملاقه ی چوبی

پیشنهاد کاربران

سنگسری کلیز قاشق چوبی خیلی بزرگ که با ان در دیگهای بزرگ محصول لبنی پنیر را صطلاحا کلیز میزنند ( با قاشق چوبی هم میزنند ) ته تبدیل به ارشه شود

بپرس