کلیج

لغت نامه دهخدا

کلیج. [ ک َ ] ( ص ) صاحب عُجْب و تکبر و تجبر و خودستا باشد. ( برهان ). معجب و خودپسند و خودستا. ( از آنندراج ). کلیچ. کلج. کلچ. متکبر. خودستا. ( فرهنگ فارسی معین ). || چرکن اندام. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( اِ ) به معنی چرک و ریم هم آمده است و به این معنی با جیم فارسی نیز گفته اند. ( برهان ). چرک و ریم. ( ناظم الاطباء ).کلیج ، مخفف آن کلج = کلچ. ( حاشیه برهان چ معین ).

کلیج. [ ک ِ ] ( اِ ) اسبی را گویند که هر دو پای اوکج باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). اسب سگ دست را گویند یعنی هر دو دست آن کج باشد. ( براهین العجم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
پیش رخش تو سبز خنگ فلک
لنگ و سکسک بود بسان کلیج.
عسجدی ( از براهین العجم ).

کلیج. [ ک ُ ] ( اِ ) نانی باشد که خمیر آن از دیوار تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ فارسی معین ). || نان بزرگ روغنی را نیز گویند. ( برهان ). کلیچه. کلوچ. نان روغنی بزرگ. کلوچه. ( فرهنگ فارسی معین ). نان بزرگ روغنی. ( ناظم الاطباء ) :
کریمی که بر سفره عام دارد
کلیج از مه و از کواکب کلیچه.
ابوالعلاء گنجوی ( از آنندراج ).
و رجوع به کلیچه شود.

کلیج. [ ک ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان لاهیجان است که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 340 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) چرک ریم .

فرهنگ معین

(کَ ) = کلیچ . کلج . کلچ : ۱ - (ص . ) صاحب عجب ، متکبر، خودستا. ۲ - (اِ. ) چرک ، ریم .

پیشنهاد کاربران

بپرس