همچو آن توبره که آکنده
بند بر کلگی در افکنده.
دهخدا ( از فرهنگ فارسی معین ).
|| باشلق ( در اسب ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || سرانداز ( در فرش ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).در اصطلاح فرش فروشان ، فرشی که عرض آن در حدود یک و نیم تا دو متر و طول آن از سه تا پنج متر باشد. || بمعنی جیغه مرادف کلل است و عوام هندوستان به تشدید گاف خوانند و این خطا است. ( از آنندراج ). و رجوع به کلل و کَلَکی شود. || قسمت بالایی کلاه پوستی که از مخمل یا پارچه دیگر می ساختند. ( فرهنگ فارسی معین ) : ایجاد کلاه نظامی ( در عهد ناصرالدین شاه ) که عبارت است از پوست بخارایی بدون مقوی مشتمل بر کلگی از مخمل سیاه... ( المآثر و الاَّثارص 129 ). || دایره ای کوچک در وسط پارچه خیمه که از چرم سازند و آن را بر روی دیرک قرار دهند. ( فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از حشفه. ( فرهنگ فارسی معین ).کلگی. [ ک َ ] ( اِ ) کلل. کلکی و جیغه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کلل و کلکی شود.