کلکنه. [ ] ( اِ ) کلکینه : گرت گذر فتد ای کلکنه سوی حمام به جان فوطه که یاد از برهنگان آری.نظام قاری.به کیش کلکنه و دین فوطه حمام که بقچه کردن سجاده عین بی ادبی است.نظام قاری. ور بداری به جای کلکنه اش شد به حمام نیز خدمتکار.نظام قاری.و رجوع به معنی دوم کلکینه شود.