کلکنه

لغت نامه دهخدا

کلکنه. [ ] ( اِ ) کلکینه :
گرت گذر فتد ای کلکنه سوی حمام
به جان فوطه که یاد از برهنگان آری.
نظام قاری.
به کیش کلکنه و دین فوطه حمام
که بقچه کردن سجاده عین بی ادبی است.
نظام قاری.
ور بداری به جای کلکنه اش
شد به حمام نیز خدمتکار.
نظام قاری.
و رجوع به معنی دوم کلکینه شود.

فرهنگ فارسی

کلکینه

پیشنهاد کاربران

در لرستان و کرمانشاه به گیاه دارویی چای کوهی، کلکنه یا کلکینه گفته میشود

بپرس