کلکم

لغت نامه دهخدا

کلکم. [ ک ُ ک ُ / ک َ ک َ ] ( اِ ) منجنیق بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353 ) ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). منجنیق. و با بلکن و پلکن مقایسه شود. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
سرواست و کوه سیمین جز یک مثال سوزن
حصن است جان عاشق و آن غمزگانش کلکم.
( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 353 ).

کلکم. [ ک َ ک َ ] ( اِ ) قوس قزح. ( برهان ) ( آنندراج ). آژفنداک و قوس قزح. ( ناظم الاطباء ). کرکم. قوس قزح. ( فرهنگ فارسی معین ). || بمعنی کافتن هم گفته اند. ( از برهان ) ( از آنندراج ). کافتگی و شکافتگی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) قوس قزح .

فرهنگ معین

(کُ کُ یا کَ کَ ) ۱ - منجنیق . ۲ - قوس قزح .

فرهنگ عمید

=رنگین کمان

پیشنهاد کاربران

بپرس