کلوخ

/kolux/

معنی انگلیسی:
clod, lump of earth

لغت نامه دهخدا

کلوخ. [ ک ُ ] ( اِ ) گل خشک شده. ( از برهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). مدر. مدرة. ( منتهی الارب ). پاره ای گل خشک شده به صورت سنگ. پاره های گل خشک شده به درشتی مشتی و بزرگتر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی
مر مرا گفتا به تازی مورد و انجیر و کلوخ.
رودکی.
گیتی همه سربسر کلوخی است
قسم تو از آن کلوخ گردی است.
سنائی.
کرخ کلوخ در سقایه جی دان
دجله نم قربه سقای صفاهان.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 355 ).
هیچ عاقل مر کلوخی را زند
هیچ با سنگی عتابی کس کند؟
مولوی.
سنگ را هرگز نگوید کس بیا
وز کلوخی کس کجا جوید وفا؟
مولوی.
آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو به کو
سنگ و کلوخی باشد او،او را چرا خواهم بلا؟
مولوی.
سگی را گر کلوخی بر سر آید
ز شادی برجهد کاین استخوانیست.
( گلستان ).
توانگر فاسق کلوخ زراندود است و درویش صالح شاهد خاک آلود. ( گلستان ).
- کلوخ بر لب زدن ؛ کنایه از مخفی کردن امری که در غایت ظهور باشد. ( آنندراج ). مخفی داشتن کاری و کرده خود را منکر شدن و خویشتن را از کاری که مرتکب است دور داشتن. ( از ناظم الاطباء ). کنایه از مخفی داشتن امری. پنهان داشتن امری. پنهان داشتن مطلبی را. ( فرهنگ فارسی معین ). نهان کردن آثار جرمی و گناهی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
صد جام برکشیدی و بر لب زدی کلوخ
لیکن دو چشم مست تو در می دهد صلا.
مولوی ( از آنندراج ).
- کلوخ بر لب نهادن ؛ کلوخ بر لب زدن و کلوخ بر لب مالیدن. ( ناظم الاطباء ).و رجوع به دو ترکیب قبل شود.
- کلوخ خشک در آب جستن ؛ کنایه از دست زدن به امری محال. انتظار وقوع امری ناممکن داشتن :
دست در کرده درون آب جو
هر یکی زیشان کلوخ خشک جو.
مولوی ( از امثال و حکم ص 1231 ).
- کلوخ خشک در جوی یا جویبار بودن ؛ کنایه از امری محال. رجوع به ترکیب قبل شود :
کی بود بوبکر اندر سبزوار؟
یا کلوخ خشک اندر جویبار؟
مولوی.
بس کلوخ خشک در جو کی بود
ماهئی با آب عاصی کی شود؟
مولوی.
- کلوخ در آب افکندن ؛ کنایه از خواهان فتنه و جنگ و آشوب شدن. ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

پاره خشت، پارهای ازگل خشک یاخاک بهم چسبیده
( اسم ) ۱ - گل خشک شده : ( آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بکو سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا ? ) ( دیوان کبیر ) ۲ - لختها ی دیوار افتاده و خاک بر هم چسبید. سخت شده . ۳ - خشت پاره ( خام و پخته ) . ۴ - شخص خشک طبیعت و بی همت . یا کلوخ راه . ۱ - کلوخی که در راه مردم افتاده باشد . ۲ - مانع حایل . یا کلوخ بر لب زدن ( مالیدن ) . مخفی داشتن امری پنهان داشتن مطلبی را : ( لبش تر بود از می خوردن شب کلوخ خشک را مالیده بر لب ) . ( جامی ) یا کلوخ در آب افکندن . خواهان فتنه و جنگ و آشوب شدن .

فرهنگ معین

(کُ ) (اِ. ) گل خشک شده و به هم چسبیده .

فرهنگ عمید

پارۀ خشت، پاره ای از گل خشک یا خاک به هم چسبیده.

واژه نامه بختیاریکا

کلم؛ کُلمات؛ کُلُ

دانشنامه عمومی

کلوخ ( به لاتین: Kalokh ) یک منطقهٔ مسکونی در افغانستان است که در ولایت بلخ واقع شده است. [ ۱]
عکس کلوخ
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

clod (اسم)
خاک، کلوخ، لخته، دلمه

فارسی به عربی

تربة

پیشنهاد کاربران

شباهت معنایی واوایی واژه کلوخ با clodوclot وclay وcloth انگلیسی
( همه همریشه با glue بمعنی گل با کسره - گ - ومجازا چسب ) و وجود لغت گلوک در لهجه گنابادی بمعنی گل الوداحتمالا ما رابه یکسانی واژه کلوخ وگلوک وهمریشگی با رده لغات انگلیسی بالا میرساند. معنای چسبندگی گل در فارسی شاید در اصطلاح - گل هم را گرفتن - با تغییر کسره به فتحه در - گل - باقی مانده باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

اینطور که پیداست کلوخ از واژه کل لاخ ساخته شده یعنی لاخه یا تیکه ای که کل شده باشد و کل همان کال یا خشک و بی آب می باشد که در میوه هایی که نرسیده باشند و اب دار نشده باشندنیز کل یا کال گفته می شود
پس کلوخ یا کلاخ همان تیکه لاخه های خشک را گویند. واژه لاخ را در سوراخ نیز داریم که در اصل سولاخ است یعنی نوری که از لاخه ای تابیده می شود
...
[مشاهده متن کامل]

و گاها خود واژه کل را به چم نشان نیز بکار بردند که اصلی ترین برهان آن ایجاد خشکی در محیط یا هر چیز دیگری می بود از اینرو به چیزی که میخواستند نشان گذاری کنند کل گفتند همه این واژه ها با واژه کل کلانتر نیز راه یافت و در آنجا به معنای نشاندار بزرگ استفاده شد = کل واژه های kel , kal , kal همه از یه ریشه می باشند اما در جای های گوناگون بهره برداری گوناگونی پیدا کردند
و الان کل هم معنای نشان دار یا بزرگ را می دهد هم معنای خشک و بی اب و نرسیده

گل خشک شده
هوالعلیم
کُلوخ : خشت پاره ؛ تکه ای خشت ؛ مُشتی گِل خشک شده که باضربه یا فشاری به خاک تبدیل میشود.
ضرب المثل: بارون بیاد وای به کلوخ
برف بیاد وای به کلوخ
پیو
نماله

بپرس