به هر زخمی که او بر رود می زد
مه نو را کلوخ امرود می زد.
عطار ( خسرونامه از حاشیه برهان چ معین ).
دوان طفلان ز هر سو پشت در پشت
به دنبالش کلوخ امرود در مشت
نشاندی زان کلوخ امرود جانش
کلوخ امرود گشته در دهانش
نهاده او به زخم سنگ گردن
تنش سنگین شده از سنگ خوردن
نبود ار چه کلوخ امرود از دوست
به سنگی بود خوش کاین از پی اوست.
امیرخسرو ( در احوال فرهاد، از آنندراج ).
گر بر آن سیب نه دستش بودی کردی از سنگ کلوخ امرودی.
جامی.