صوفی شدی و صوف سیه شد لباس تو
چون صوفیان کلوته به سر بر عقیق رنگ.
سوزنی ( از آنندراج ).
بر نهی میزر و کلوته به سردل پی سیم و چشم در پی زر.
اوحدی ( از آنندراج ).
|| دامک دوشیزگان و دخترکان هم هست و آن روپاکی باشد مانند دام که دخترکان بر سر کنند و به عربی شبکه خوانند و بعضی گویند کلوته ازبرای دخترکان بمنزله کلاه است پسران را و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و اصح آن است. ( برهان ).دامک دوشیزگان که بمنزله کلاه است مرپسران را و آن روپاکی باشد مانند دام که دخترکان بر سر کنند و به تازی شبکه نامند. ( ناظم الاطباء ). || روپاک و مقنعه را گویند عموماً. ( برهان ). || بمعنی حلقه دام. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : زمانه کرد مرا مبتلا به گردش او
گهی به نای کلوته گهی به پای کتب.
طیان ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).