کله شق
/kalleSaqq/
مترادف کله شق: خودرای، کله خشک، لجباز، لجوج، مستبد، مستبدالرای، قد، یک دنده
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
دانشنامه عمومی
کله شق (فیلم). کله شق ( هلندی: Rundskop ) فیلمی بلژیکی در سبک درام است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به ماتیاس خونارتس اشاره کرد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفwiki: کله شق (فیلم)
مترادف ها
کله خر، کله شق، کله خشک
کله شق، سر سخت
کله شق، لجوج، سمج
ترشرو، کله شق، چموش، لجوج، قاطر مانند
کله خر، کله شق، سر سخت
کله شق، سر سخت، گردن کلفت
شکم گنده، کله شق، پر خور، بی میل
خود رای، یک دنده، ستیز گر، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج
بی قرار، سرکش، کله شق، چموش، رام نشو
خیره، ستیزه جو، ستیزه گر، ستیز گر، سرکش، ستیز جو، معاند، خیره سر، کله شق، سر سخت، لجوج، سمج
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
خودکام. [ خوَدْ / خُدْ] ( ص مرکب ) خودرای. متکبر. خودسر. ( ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) . کله شق. مستبدبالرأی. مستبد. لجوج. عنود. یکدنده. یک پهلو. ( یادداشت مؤلف ) :
شهنشاه خودکام و خونریز مرد
... [مشاهده متن کامل]
از آن آگهی گشت رخساره زرد.
فردوسی.
بخوانم به آواز بهرام را
سپهدار خودکام بدنام را.
فردوسی.
همان خواهرش نیز بهرام را
چنین گفت آن مرد خودکام را.
فردوسی.
یکی نامه نوشت از ویس خودکام
برامین نکوبخت نکونام.
( ویس و رامین ) .
مرا دیدی ز پیش مهربانی
که چون خودکام بودم در جوانی
چو آهو بد بچشمم هر پلنگی
چو ماهی بد بچشمم هر نهنگی.
( ویس و رامین ) .
چنان تند و خودکام گشتی که هیچ
بکاری در از من نخواهی بسیچ.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
تا تو خودکام نباشی و از ناشایست پرهیز کنی. ( منتخب قابوسنامه ص 3 ) .
خاقانی از این طالع خودکام چه جویی
گر چاشنی کام بکامت نرسانید.
خاقانی.
دیوانه چرا مرانهی نام
دیوانه کسی است کوست خودکام.
نظامی.
فرزند تو گرچه هست پدرام
فرخ نبود چو هست خودکام.
نظامی.
نباید بود از اینسان گرم و خودکام
بقدر پای خود باید زدن گام.
نظامی.
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما.
صائب.
|| کسی که بکام خود برآمده باشد. ( ناظم الاطباء ) . سعید. خوشبخت :
بیاورد یاران بهرام را
چو بهرام خورشید خودکام را.
فردوسی.
بدم من نیز روزی چون تو خودکام
میان خویش و پیوند دلارام.
( ویس و رامین ) .
به بستر خفته ام با شوی خودکام
برسوایی همی از من برد نام.
( ویس و رامین ) .
بشاهی و بخوبی کامکاری
چو رامین دوستی خودکام داری.
( ویس و رامین ) .
شهنشاه خودکام و خونریز مرد
... [مشاهده متن کامل]
از آن آگهی گشت رخساره زرد.
فردوسی.
بخوانم به آواز بهرام را
سپهدار خودکام بدنام را.
فردوسی.
همان خواهرش نیز بهرام را
چنین گفت آن مرد خودکام را.
فردوسی.
یکی نامه نوشت از ویس خودکام
برامین نکوبخت نکونام.
( ویس و رامین ) .
مرا دیدی ز پیش مهربانی
که چون خودکام بودم در جوانی
چو آهو بد بچشمم هر پلنگی
چو ماهی بد بچشمم هر نهنگی.
( ویس و رامین ) .
چنان تند و خودکام گشتی که هیچ
بکاری در از من نخواهی بسیچ.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
تا تو خودکام نباشی و از ناشایست پرهیز کنی. ( منتخب قابوسنامه ص 3 ) .
خاقانی از این طالع خودکام چه جویی
گر چاشنی کام بکامت نرسانید.
خاقانی.
دیوانه چرا مرانهی نام
دیوانه کسی است کوست خودکام.
نظامی.
فرزند تو گرچه هست پدرام
فرخ نبود چو هست خودکام.
نظامی.
نباید بود از اینسان گرم و خودکام
بقدر پای خود باید زدن گام.
نظامی.
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما.
صائب.
|| کسی که بکام خود برآمده باشد. ( ناظم الاطباء ) . سعید. خوشبخت :
بیاورد یاران بهرام را
چو بهرام خورشید خودکام را.
فردوسی.
بدم من نیز روزی چون تو خودکام
میان خویش و پیوند دلارام.
( ویس و رامین ) .
به بستر خفته ام با شوی خودکام
برسوایی همی از من برد نام.
( ویس و رامین ) .
بشاهی و بخوبی کامکاری
چو رامین دوستی خودکام داری.
( ویس و رامین ) .
سرتق!