کُله، با ضمه روی ک، در گکیش، دشتی به معنی آغل و خس که بز و گوسفند را د آن نگه می داشتند
کُله در گویش مردم دهاقان و سمیرم واقع در استان اصفهان به معنی علیل هست
keleh// درگویش مازنی به توله حیوانات کله ( با کسر ک و کسر ل ) می گویند.
kaleh// ( با فتح ک و بدون تشدید بر روی ل ) در گویش مازنی در قدیم جای آتش ( آتشدان ) بود که در وسط اتاق چاله ای حفر می کردند و آتش درون آن روشن می کردندو برای گرم کردن خانه و پخت غذا داخل اتاق به کار می رفت. = یک ضرب المثل مازنی میگه" یارو شه مار کله پیش ماشه هاکته" = یعنی طرف نزدیک آتش دانی که مادرش غذا درست می کنه انبر ( ماشه ) پیدا کرده. ضرب المثل برای مواقعی به کار میره که یک نفر چیزی که باید سر جای خودش باشه و کاری که توسط کس دیگر انجام شده یا شیی که مال کسی هست می آورد و می گوید من پیدا کردم یا من این کار را انجام دادم .
... [مشاهده متن کامل] منبع. فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
کِلِه یا کِلِک: اجاق، آتش
کِلِه چهارشنبه: چهارشنبه اجاق یا آتش
گویش طالقانی
کُله :به معنی کوچک . و کوتاه نیز آمده است چنانکه در روزگار سپری شده مردم سالخورده اثر محمود دولت آمده است:
هردو دست کله خود را میگذارد روی صورتش
کُله بمعنی کوچک و کوتاه و نازک است چنانکه در روزگار سپری شده مردم سالخورده اثر محمود دولت آبادی آمده است:سید که مندیل سیاه و کوچکی بر سر داشت و ترکهء کُله ای دستش بود و توضیح اینکه تَرکه هم بمعنی چوب کوچک استو ترکیب دو کلمه میشود چوب کوچک کوتاه و نازک
کَــلَـه به معنی روستا در زبان کرمانجی هست.
البته تلفظش مثل کله به معنی سر نیست چون که اولش چیزی بین ک و گ هست که در فارسی چینین چیزی نداریم.
کَــلَـه کَــلَـه لیزیه نَه! به معنی کارهای بچگانه یا بازی با آجر هست که در اصلاح به آدم هایی میگن که دارن الکی به جای کار مفید و سازنده خودشونو سرگرم میکنن.
... [مشاهده متن کامل] در گویش خراسان به معنی لحظه و دم میباشد چنانکه گویند:یک کِلِّه بنشین. یا یک کله رفتم پیش فلانی . . .
و وقتی باهم بکار رود بمعنی بی وقفه و بدون درنگ می آید مثلا گویند یک کَلِّه تا فلان جا رفتم یعنی بدون توقف در مسیر
کُله : به لانه کبوتر کُله گفته می شود.
( ( من که از کسی خورده برُده ندارم. دزّی که دیگه شاخ و دم نداره. همه میدونن که او قلمکار ما تو ُگلهِ مردم جُفت خون شده. ) ) ( صادق چوبک ، کفتر باز )
کله از کل آمده و کل هم یعنی نشان
به واژه کل بروید برایتان کوش کردم
در پارسی بعضی وختها
س به ک تبدیل شده همچنین ر به ل تبدیل شده مانند
سران به کلان
سر به کله
کُلّه ینی برآمدگی پشت پای اسب
کُله/ k�lă : کوتاه، کوچک.
مانند: به یک خلاشه چراغ و هیزم را گیراند و خود چوب کُله ای به دست گرفت تا شاخه های درهم شکسته ی هیزم را بر هم اندازد.
کلیدر
محمود دولت آبادی
واژه kafa در ترکی از der kopf آلمانی گرفته شده که در لاتین caput و در کردی و لری / کپو / پس هندو اروپایی هست. .
کُله:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "کله " می نویسد : ( ( کله kola به معنی کاکل و طرّه است و ریختی از" کلاله". می تواند بود که ستاک واژه همان باشد که در" کلاه" نیز دیده می آید. ) )
( ( همه گیل مردان چو شیر یله
... [مشاهده متن کامل]
ابا طوق زرین و مشکین کُله ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۹. )
در گویش اچمی به مانای سر است برای نمونه کله م درد اوش کی به چم سرم درد گرفت
برآمدگی پشت پاهای اسب
conk
e. g. he's got a big conk
کله ی او گنده است
راس، سر، مخ، قله، فکر، مغز
پشه بند
برآمدگی پشت پا
برآمدگی پشت پای اسب
یک کَلِّه:در گویش شهرستان بهاباد به معنای بی وقفه، پشت سر هم، یکسر و یکسره است.
یک کله کار کردن یا یک کله درس خوندن.
کَلِّه شدن:در گویش شهرستان بهاباد به معنای خیت شدن، کنفت شدن و ضایع شدن است.
مثال: از اینجا نرو کله میشی ورمیگردی ( از این مسیر مرو که خیت می شوی و نمی توانی ادامه بدهی و در نهایت مجبور می شوی بر گردی ) .
برآمدگی پست پای اسب
زبان لارستانی: کَلَّه بمعنی سر ، َکَلَه دژ بالای کوه،
کُلَه بمعنی آغل یا سوراخ مخصوص نگهداری حیوانات
طایفه کله*گله*ایل بابادی لر بختیاری
سر
در گویش شهر سیریز به کله یا سر انسان کتمبه گویند
برامدگی پشت پای اسب
کله. ( ک، ل، ه ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، کوره، کوره آتش، جایکه آتش بر پا میشود و بر روی آن خوراک میپزند و یا در کنارش گرم میشوند.
کِله با کسره «ک» و «ل» در زبان تبری ( مازنی ) به معنای بچه و نیز به معنای قلو است. کِله در قالب اشاره به دوقلو در زبان تبری به صورت « دِ کِلی » می آید.
موارد دیگر نظیر: « اَتا کِله قند » به معنای « یک حبه قند »
و یا: « آخِری کِله » به معنای بچه آخر
کله. ( ک، ل، ه ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، بچه ( این نام تنها برای بچه جانوران استفاده میشود. همانند: "خی کله" بچه خوک، "خرسه کله" بچه خرس. )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)