کلمات قریشی قران

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلمات قریشی قرآن. کلمات قرآنی، به لغت قریش را کلمات قریشی قرآن می نامند.
«قریش» نام قبیله ای از عرب است. پدر این قبیله، نضر بن کنانه است.
وجه تسمیه
این قبیله را از آن رو قریش می نامند که پس از پراکندگی، گرد حرم فراهم آمده اند.یعقوبی می گوید نضر بن کنانه، اول کسی است که قریش نامیده شد. می گویند: او را به خاطر پاکدامنی (تقرش) و بلندهمتی اش قریش گفته اند.صنف دوم، از عدنانیان و از دوده نضربن کنانه هستند. در وجه تسمیه قریش اقوال دیگری نیز هست.
کلمات قریشی
کلمات قریشی قرآن کریم به ترتیب حروف الفبا:۱. امانیهم: اباطیلهم ؛۲. آسی: احزن، محزون شوم ؛۳. اجداث: قبور ؛۴. اشد: اعظم ؛۵. اعنتکم: اوقعکم فی الاثم، شما را در گناه انداخت ؛۶. افئده: قلوب ؛۷. افک: کذب، دروغ ؛۸. الا: قرابت، خویشاوندی ؛۹. امتازوا: اعتزلوا، کناره گیرید ؛۱۰. امرا: عجبا، شگفت آور ؛۱۱. امنیته: فکر، اندیشه و خاطر ؛۱۲. اوزعنی: الهمنی، الهام کن ؛۱۳. بخسا: نقصا، کاستی ؛۱۴. فلا تاس: محزون مباش ؛۱۵. تؤفکون: تکذبون، دروغ می بندید ؛۱۶. تتبیب: خسران، زیان ؛۱۷. یدع: یدفع بشدة، به شدت رد کردن ؛۱۸. تردی: مات، مرد ؛۱۹. تصدیة: تصفیق، کف زدن ؛۲۰. تفکهون: تندمون، پشیمان می شوید ؛۲۱. تمور: تنشق، جدا می شود ؛۲۲. تمیز: تمزق، شکافته شود (تبارک: ۸)؛۲۳. تناوش: تناول ؛۲۴. ثقلت: خفیت ؛۲۵. جنفا: تعمد الحیف، انحراف از عدل ؛۲۶. حاق: وجب ؛۲۷. حجرا: محرما ؛۲۸. حرجا: تنگ ؛۲۹. حسیسها: جلبتها ؛۳۰. حصب: حطب ؛۳۱. حفی: عالم و آگاه ؛۳۲. حق علیهم: وجب، مقرر شد ؛۳۳. حنیذ: مشوی، بریان شده ؛۳۴. دلوک: زوال ؛۳۵. ذکرهم: شرفهم ؛۳۶. ذمة: قرابة ؛۳۷. رجز: تخویف ؛۳۸. رجزا: عذابا ؛۳۹. رکبانا: سواره ؛۳۹. رکزا: صوتا خفیفا ؛۴۰. رهقا: غیا و ظلما ؛۴۱. زاغوا: مالوا ؛۴۲. الساق: شدت ؛۴۳. سبیلا: مخرجا ؛۴۴. سلم: صلح ؛۴۵. شرد بهم: نکل بهم ؛۴۶. صحاف: قصاع، سینی ها ؛۴۷. صدف عنها: اعرض، روی گرداند ؛۴۸. ضنین: بخیل ؛۴۹. عتیا: افتراء ؛۵۰. عثر: اطلع، آگاه شد ؛۵۱. عسعس: ادبر ؛۵۲. غل: غش، کینه ؛۵۳. غلبا: ملتفة، انبوه ؛۵۴. فتنوا: اخرجوا ؛۵۵. قسورة: اسد، شیر ؛۵۶. قیوم: قائم ؛۵۷. کبد: شدة، سختی ؛۵۸. کبر: عظم، بزرگ است ؛۵۹. کل: عیال، سربار ؛۶۰. کلالة: بی فرزند و پدر ؛۶۱. لفیفا: جمیعا ؛۶۲. متوسمین: متفرسین ؛۶۳. مخمصة: مجاعة، گرسنگی ؛۶۴. مدکر: متفکر ؛۶۵. مرة: قوة، نیرو ؛۶۶. مریة: شک ؛۶۷. مسافحین: زناة، زناکاران ؛۶۸. مستمر: دائم ؛۶۹. معصرات: سحاب ؛۷۰. مقالید: مفاتیح ؛۷۱. مقتا: بغضا ؛۷۲. مقنعی رؤوسهم: ناکسی رؤوسهم ؛۷۳. مکاءا: صفیرا، صوت ؛۷۴. مهطعین: مسرعین ؛۷۵. موالی: عصبة، خویشاوندان ؛۷۶. نسفعن: ناخذن ؛۷۷. نکرا: منکرا ؛۷۸. نمارق: وسائد ؛۷۹. واصب: دائم ؛۸۰. ورد: وارد شد به حالت تشنه و پای برهنه ؛۸۱. وسطا: عدلا ؛۸۲. یاتل: یحلف ؛۸۳. یثبتوک: یحبسوک ؛۸۴. یرکمه: یرجمه ؛۸۵. یصدفون: یعرضون ؛۸۶. ینبوعا: نهرا ؛۸۷. یوفضون: یسرعون.

پیشنهاد کاربران

بپرس