کلز
لغت نامه دهخدا
کلز. [ ک َ ] ( ع مص ) گرد آوردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ): کلزالشی کلزاً، جمع کردن آن را. ( از اقرب الموارد ).
کلز. [ ک ِ ل َزز ] ( ع ص ) مرد درشت پی درهم اندام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
کلز. [ ک ِل ْ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است میان حلب و انطاکیه. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. ریشۀ درخت انار صحرایی.
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
علی حاتمی در دیالوگ پهلوانان نمی میرند می گوید:
هر کلز گوشتش مقابل یک خورشید قرار بگیرد.
کلز به معنای تکه
هر کلز گوشتش مقابل یک خورشید قرار بگیرد.
کلز به معنای تکه