کلتة. [ ک ُ ت َ ] ( ع اِ ) بهره ای از طعام. || کرانه و گوشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
کلته. [ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) چهارپای و دد پیر و مانند این. ( لغت فرس چ اقبال ص 456 ). حیوان پیر سال خورده و از کار بازمانده و از کارافتاده را گویند از هر قسم که باشد اعم از دد ودام و غیره. ( برهان ). حیوانی که پیر شده باشد از هرجنس که باشد. ( آنندراج ). حیوان پیر سالخورده از کار بازمانده و از کار افتاده خواه وحشی باشد و یا اهلی. ( ناظم الاطباء ). چهارپای پیر. دد کهن سال. ( فرهنگ فارسی معین ). چهارپای و دد پیر و موی ریخته و ضعیف شده. لکنته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
به شاه ددان کلته روباه گفت
که دانا زد این داستان در نهفت.
ابوشکور ( از لغت فرس ).
گمان برد کش گنج بر استران بود به چو بر پشت کلته خران.
ابوشکور ( از لغت فرس ).
ای روبهان کلته به خس در خزید هین کامد ز مرغزار ولایت همی زئیر.
فرخی.
|| هرچیز ناقص و کوتاه و پست و حقیر و اندک و نامرتب و دم بریده را هم گفته اند.( برهان ). بریده دم... و کوتاه را گفته اند و در ماوراء النهر به معنی کوتاه گفته اند. ( آنندراج ). کوتاه. قصیر. ( فرهنگ فارسی معین ). ابتر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). با کُل و کُله و کُل طبری مقایسه شود. ( از حاشیه برهان چ معین ). || شخصی را گویندکه زبانش به فصاحت جاری نباشد و حرفها از مخرج نتواند خوب ادا کردن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). کج زبان و غیرفصیح. ( آنندراج ). آنکه حروف را از مخرج آنها ادا نتواند کرد. غیرفصیح. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلته زبان شود. || ( اِ ) چوب دستی گنده و سطبر و کوتاه را نیز گویند. ( برهان ). چوب دستی را خوانند که گنده و ستبر و کوتاه بود. ( فرهنگ جهانگیری ). چوب دست کوچک و سطبر، به هندی آن را سونتا و کتله گویند. ( غیاث ). چوب دستی گنده ای که پر کند دست را. ( ناظم الاطباء ).