یا زنمش یا کنمش ریش پاک
یا زندم سنگ یکی بر کلاک .
حکاک ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
کلاک. [ ک ُ ] ( ص ) تهی و خالی باشد. ( برهان )( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). تهی و خالی و کاواک. ( ناظم الاطباء ). تهی و میان خالی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کلاک شدن ؛ تهی شدن. خالی شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
حاصل آن شب ، چنان بپا بودم
کز همه مغزها کلاک شدم.
انوری ( از آنندراج ).
|| ( اِ )موج بزرگ. ( برهان ). موج بزرگ و کولاک. ( ناظم الاطباء ). موج بزرگ دریا. ( فرهنگ فارسی معین ). بمعنی موج بزرگ دریا آمده ، و پیش از بحر خزر که آن را زراه اکفوده نام اصلی است هیچ دریا کلاک بزرگ ندارد چنانکه دیده ام که متصل از دنبال یکدیگر چنان آیند که بقدر دیواری بلند شوند و فرود آیند و بگذرند و به ساحل خورند چنانکه بیم غرق کشتی کوچک است. و گفته ام : بروزی که اکفوده دارد کلاک
نشستن به گرجی است بیم هلاک.
و گرجی به کاف پارسی و فتح آن کشتی کوچک است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کوه های بزرگ دریا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || باد و برف درهم پیچیده. ( ناظم الاطباء ). طوفان. ( از فرهنگ فارسی معین ).
کلاک. [ ک َ ] ( اِ ) چوب دراز سرکجی باشد که گل و میوه که دست به آنها نرسد بدان بچینند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). چوب دراز سرکجی که به هر میوه که دست نرسد چوگان آن را بر شاخه انداخته به زیر کشند و میوه آن را بچینند. ( از جهانگیری )( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ).
کلاک. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران است که 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 )
کلاک. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان لواسان کوچک است که در بخش افجه شهرستان تهران واقع است و 108 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).بیشتر بخوانید ...