کلاک


معنی انگلیسی:
breaker, hollow

لغت نامه دهخدا

کلاک. [ ک َ ] ( اِ ) دشت و صحرایی که مطلقاًدر آن زراعت نشده باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). بیابانهائی که زراعت بخود ندیده. لم یزرع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). دشتی که در آن ابداً زراعت نشده. صحرایی لم یزرع. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلاکموش شود. || بالای پیشانی که تارک سر باشد و آن ازرستنگاه موی سر است تا میان سر و به این معنی بجای کاف لام هم آمده است ( کلال ). ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). مصحف کلال است. ( حاشیه برهان چ معین ) :
یا زنمش یا کنمش ریش پاک
یا زندم سنگ یکی بر کلاک .
حکاک ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کلاک. [ ک ُ ] ( ص ) تهی و خالی باشد. ( برهان )( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). تهی و خالی و کاواک. ( ناظم الاطباء ). تهی و میان خالی. ( فرهنگ فارسی معین ).
- کلاک شدن ؛ تهی شدن. خالی شدن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
حاصل آن شب ، چنان بپا بودم
کز همه مغزها کلاک شدم.
انوری ( از آنندراج ).
|| ( اِ )موج بزرگ. ( برهان ). موج بزرگ و کولاک. ( ناظم الاطباء ). موج بزرگ دریا. ( فرهنگ فارسی معین ). بمعنی موج بزرگ دریا آمده ، و پیش از بحر خزر که آن را زراه اکفوده نام اصلی است هیچ دریا کلاک بزرگ ندارد چنانکه دیده ام که متصل از دنبال یکدیگر چنان آیند که بقدر دیواری بلند شوند و فرود آیند و بگذرند و به ساحل خورند چنانکه بیم غرق کشتی کوچک است. و گفته ام :
بروزی که اکفوده دارد کلاک
نشستن به گرجی است بیم هلاک.
و گرجی به کاف پارسی و فتح آن کشتی کوچک است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). کوه های بزرگ دریا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || باد و برف درهم پیچیده. ( ناظم الاطباء ). طوفان. ( از فرهنگ فارسی معین ).

کلاک. [ ک َ ] ( اِ ) چوب دراز سرکجی باشد که گل و میوه که دست به آنها نرسد بدان بچینند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). چوب دراز سرکجی که به هر میوه که دست نرسد چوگان آن را بر شاخه انداخته به زیر کشند و میوه آن را بچینند. ( از جهانگیری )( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ).

کلاک. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حومه بخش کرج شهرستان تهران است که 200 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 )

کلاک. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان لواسان کوچک است که در بخش افجه شهرستان تهران واقع است و 108 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) تهی میان خالی .

فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) ۱ - دشت و صحرا که در آن زراعت نشده باشد. ۲ - تارک سر، میان سر.
(کُ ) (اِ. ) تهی ، میان خالی .
( ~ . ) (اِ. ) = کولاک : ۱ - موج بزرگ دریا. ۲ - طوفان .

فرهنگ عمید

=کولاک
۱. دشت، صحرا.
۲. (زمین شناسی ) بیابانی که در فصل بارندگی سبز شده و در تابستان خشک شود، استپ.

گویش مازنی

/kelaak/ از توابع ولوپی سوادکوه - از توابع اندرود ساری ۳روستایی در شرق بهشهر که مدفن عباس خان سهم الممالک و اسدالله خان هژبر سلطان فرزندان اسماعیل خان امیر مؤید سوادکوهی در آن جا است & روستایی در کلاردشت - از توابع اوزرود سفلای نور & موج دریا - کولاک

واژه نامه بختیاریکا

عصا

پیشنهاد کاربران

کلاک celak
در گویش شهربابکی به بخشی از شاخه خشک شده می گویندکه به شکل v است ، کلاک کشو ، کلاک میوه چینی هر دو vشکل هستند
در زبان لری به عصا و چوبی که برای چیدن میوه استفاده میشود کلاک می گویند
کَلاک، چوب بلند دوشاخه ای است که از یک شاخه آن یک وجب می گذارند که بشکل ۸ دسته بلندی می شود، که با آن شاخه های میوه دار را پایین کشیده و می چینند.
گویش فارسی جیرفت

بپرس