کلاهداری. [ک ُ ] ( حامص مرکب ) داشتن کلاه بر سر. ( فرهنگ فارسی معین ). عمل کلاهدار. و رجوع به ماده قبل شود. || کنایه از پادشاهی و سلطنت. ( از برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) : نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آئین سروری داند.
حافظ.
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر کلاهداریش اندر سر شراب رود.
حافظ ( دیوان چ غنی ص 150 )
و رجوع به کلاه و دیگر ترکیبات آن شود.
فرهنگ فارسی
۱ - داشتن کلاه بر سر . ۲ - پادشاهی سلطنت : ( نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آیین سروری دارند ) . ( حافظ )
فرهنگ معین
( ~ . )(حامص . )پادشاهی ، سلطنت .
فرهنگ عمید
پادشاهی، سلطنت: نه هر کسی که کله کج نهاد و تند نشست / کلاهداری و آیین سروری داند (حافظ: ۳۶۴ ).
پیشنهاد کاربران
کلاه داری= وینتارتنی و فرمان دهی پنهان شریانی و رَوندی وینارتاریک. نمونه در دوره ی قجرها کلاه داری برخه از زنان در دربار بوده است هم چون: مهد علیا مادر ناصردین شاه و دختر مظفر دین شاه که فرماسونر بود.