کلان شدن. [ ک َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بزرگ شدن : امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. ( تاریخ بیهقی ). هر خردی از او شد کلان و او خود زی عقل نه خرد است و نه کلان است
ناصرخسرو.
بود همچون گوشتی کزوی گرفتی مار، خورد گشت از اینسان چون کلان شد مارخور لکلک بچه.