کلالک
لغت نامه دهخدا
کلالک. [ ک ُ ل َ ] ( اِ ) کلاله. کاکل. پرچم. موی مجعد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : موی سر او تا به دوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسوره ای غالیه آویخته و زره داود بر هم ریخته. ( تاریخ طبرستان ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کلاته شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
استخوان گیجگاهی
عظام صدغ: میان گوشه ابرو و گوش است و آن را شقیقه یا کلالک نیز گویند. تشریح الأبدان، ص: 68
عظام صدغ: میان گوشه ابرو و گوش است و آن را شقیقه یا کلالک نیز گویند. تشریح الأبدان، ص: 68