کلاعی

لغت نامه دهخدا

کلاعی. [ ک ُ عی ی ] ( ع ص ) مرد دلیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد دلیر و شجاع. ( ناظم الاطباء ). شجاع ، مأخوذ از کلاع. ( اقرب الموارد ).

کلاعی. [ ک َ عی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به کلاع که نام قبیله ای است. ( از انساب سمعانی ).

کلاعی. [ ک َ عی ی ] ( اِخ ) سلیمان بن موسی بن سالم بن حسان حمیدی ، مکنی به ابوالربیع. از محدثان اندلس و از بلغای عصر خود و از مردم بلنسیه و در انشاء یگانه بود. تصانیف بسیار داشت و از آن جمله است : الاکتفاء، شرح غزوات نبی اکرم و کتاب حافل ، در معرفت صحابه و تابعین. در 565 هَ. ق. متولد شد و بسال 634هَ. ق. به شهادت رسید. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 391 ).

کلاعی. [ ] ( اِخ )ابوظبیه تابعی است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

نسبت است به کلاع که نام قبیله ایست .

پیشنهاد کاربران

بپرس