کلاح

لغت نامه دهخدا

کلاح. [ ک ُ / ک َ ] ( ع اِ ) خشکسال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). تنگ سالی. ( مهذب الاسماء ). || ( ص ) شدید: «هذا سنة کلاح و اصابتهم سنة کلاح » و تقول : «کان فلان عصمة فی الزمن الکلاح ». ( از اقرب الموارد ).

کلاح. [ ک ُ ] ( ع مص ) ترشروئی کردن و کشیدن لبها را چندان که واگردد دندانها.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بسیار ترشروئی کردن. ( از اقرب الموارد ). روی ترش کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

ترشروئی کردن و در کشیدن لبها را چندان که وا گردد دندانها . بسیار ترشروئی کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس