همچو گرگان ربودنت پیشه ست
نسبتی داری از کلاب و ذئاب.
ناصرخسرو.
تا ناصبیان راه خلاف تو گرفتندهستند دوان همچو کلاب از پی هرفس .
ناصرخسرو.
چون نبینی که می بدرندت طمع و حرص و خوی بد چو کلاب.
ناصرخسرو.
اگر به دست خسانم چه شد، نه شیران راپس از گرفتن ، همخانه با کلاب کنند؟
مسعودسعد.
نازنده همچویوز و شکم بنده همچو خرس درنده همچو گرگ و رباینده چون کلاب.
مسعودسعد ( دیوان چ رشید یاسمی ص 41 ).
شایسته گلاب نباشد سر کلاب.
ادیب صابر.
آهوی صحرای گردون راچه بیم است از کلاب یوسف مصرسعادت را چه باک است از ذئاب.
سلمان ساوجی.
کلاب. [ ک ِ ] ( ع اِ ) کلاب نرد؛ مهره های آن.( یادداشت بخط مؤلف ) : و یجلب من کشمیر...فیها اوان و اقداح و تماثیل الشطرنج و کلاب النرد. ( الجماهر بیرونی یادداشت ایضاً ). رسم در پیاده های شطرنج این است که شش گوش تراشیده باشد و در کلاب نرد گردتراشیده است. ( از الجماهر بیرونی یادداشت ایضاً ).
کلاب. [ ک َ ] ( ع اِمص ) عقل رفتگی از دیوانگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
کلاب. [ ک َل ْ لا ] ( ع ص ) سگ بان. ( دهار ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سگ دار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( اِ ) چنگال آهنین که مسافر توشه دان از وی درآویزد بر پالان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
کلاب. [ ک ُل ْ لا ] ( ع اِ ) مهماز و آن میخ پاشنه رائض باشد که برتهیگاه ستور می زند وقت راندن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آن آهن که رایض فراپهلوی اسب زند تا برود. ( مهذب الاسماء ). || اره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، کلالیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). || آهنی سرکج که بدان گوشت را از تنور برآرند. ( ناظم الاطباء ). || چنگال باز. ( ناظم الاطباء ). || خار درخت. ( ناظم الاطباء ). || آلتی است که پیل را بدان رانند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...