کل

/kal/

مترادف کل: بی مو، طاس، کچل، بزنر، نرینه حیوانات | تمام، جمیع، عموم، قاطبه، مجموع، هر، همگی، همه

متضاد کل: مودار | جزء

برابر پارسی: یکسره، همه، همگی، هماد، سراسر

معنی انگلیسی:
gestalt, all, total, chief, entirety, general, male, substance, supreme, whole, grand, bald, baldhead or scaldhead

لغت نامه دهخدا

کل. [ ک َ ] ( ص ) کچل. یعنی شخصی که سر او زخم یا جای زخم داشته باشد و موی نداشته باشد و به عربی اقرع خوانند. ( برهان ). کچل را گویند یعنی کسی که سر او مو نداشته باشد. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). کسی که سر او از کچلی بی موی بود. ( ناظم الاطباء ). مسعوف. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). مخفف کچل. ( حاشیه برهان چ معین ) :
بدخواه او نژند و سرافکنده و خجل
چون کل که از سرش برباید عمامه باد.
فرخی.
باشی کل ای برادر و معذوری
گر سر برهنه کرد نمی آری.
ناصرخسرو.
ورنه جوان شو که هیچ کل نرهد
جز که به جعد سیه ز ننگ کلی.
ناصرخسرو.
دیوانه ای را به کلی دادند. ( النقض ص 264 ).
از پی عیب کل کله جوید.
سنائی.
سر کل را پناه دان ز کلاه.
سنائی.
از کله حسود تو سودای مهتری
بیرون شود چو نخوت گیسو ز فرق کل.
سوزنی.
حکیم نوزده را علتی پدید آمد
که راحت از کل سرکفته کلان بیند.
سوزنی ( دیوان چ 1 ص 23 ح ).
از چه ای کل باکلان آمیختی
تو مگر از شیشه روغن ریختی.
مولوی.
مال و زر سررا بود همچون کلاه
کل بود آن کز کله سازد پناه.
مولوی.
- امثال :
کل هم خدائی دارد.
کل از مو بدش می آید.
کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی .
|| نرینه جمیع حیوانات را گویند عموماً و گاومیش نر را خصوصاً.( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی نر جمیع بهائم عموماًو گاومیش نر خصوصاً. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نر از گاو و گوسفند و مانند آن. نرینه از ستور. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و اما گوشت بزماده و آن کل ، آن خون که از ایشان خیزد غلیظ شود. ( الابنیه ، یادداشت ایضاً ).
- کل خوردن ؛ آبستن شدن گاو و گوسفند و مانند آن. جفت شدن نر باماده.( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| ( اِ ) شاخ. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( ص ) منحنی. کج. خمیده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). حق آن است که کل و کله بمعنی کج و کوتاه آمده و آنرا بضم کاف نیز استعمال کرده اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به کُل شود. || کوتاه. قصیر. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) چال. گودال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || دندان گراز، که آن را چون سلاح بکار برد. یشک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || جوانه در حبوبات و برنج.( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || جوانه در حبوبات و برنج. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( ص ) بزرگ : کل چشم ، فراخ چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه. چنانکه در: بنجا کل ، جلیل کل ، چاکل ، دوکل. ( یادداشت ، به خط مرحوم دهخدا ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کوتاه . ۲ - ناقص . ۳ - کند مقابل . تیز : ( این چاقو کل است ) .

فرهنگ معین

(کُ ) (ص . ) منحنی ، کج ، کجی ، انحناء.
( ~ . ) (اِ. ) ده ، روستا.
( ~ . ) (ص . ) کوتاه ، ناقص ، کند. مق - . تیز.
(کَ ) [ طبر. ] (اِ. ) نرینة جمیع حیوانات از قبیل گاو و گوسفند.
(کَ ) (ص . ) بی مو، مخفف کچل .
(کُ لّ ) [ ع . ] (اِ. ) همه ، همگی .
(کَ لّ ) [ ع . ] (اِ. ) گرانبار شدن ، سنگینی .

فرهنگ عمید

۱. بز نر.
۲. حیوان نر، از قبیل گاو، گوسفند، بز، و آهو.
۳. گوسفند بی شاخ.
همه، تمام.
روستا، دِه.
۱. کوتاه و بی تناسب: مرد کُل.
۲. کُند، کُله: تیغ کُل.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] کجی، خمیدگی.
= کچل

فرهنگستان زبان و ادب

{calvus} [علوم جَوّ] کومه ای بارایی که در آن چند برجستگی در جهت فوقانی وجود دارد و به تدریج شکل کومه ای خود را از دست می دهد

گویش مازنی

/kel/ پسوند مکانی است مانند: توت کل & یک عددگردو - گردوی درشت & دم بریده، کوتاه & شخم - ورز دادن ۳کسی که سرزبانی حرف می زند & کچل - چوبی که در دو طرف پرچین تکیه دهند و از آن عبور کنند ۳مردی که با زن شوهردار رابطه ی نامشروع ایجاد کند & جفت گیری حیوان - بز نر & پوست درخت توت یا لرگ که برای بستن سر کیسه به کار رود - لنگ –فردی که چلاق باشد & رد پا – اثر و نشانه ای که از آدمی و حیوانات به هنگام راه رفتن بر جای ماند

واژه نامه بختیاریکا

( کُل * ) روده
( کَل ) ( ال ) ؛ کربلایی؛ پیشوندی مذهبی به معنی کربلایی
( کِل ) افراشته؛ برخاسته؛ ایستاده
( کَل ) بازار خرید و فروش احشام
( کُل ) بریده
( کُل ) به سر کُل بیدِن
( کَل ) به کَل کار نَوُدِن
خانه
( کَل ) خراش
( کُل ) زُو کُل بیدِن
( کُل ) سخت؛ مشکل
( کِل ) سنگ؛ سنگ ایستاده
( کُل ) سنگریزه
( کِل ) طرف؛ جانب؛ سو؛ گوشه؛ زاویه
( کُل ) کند
( کُل ) کند؛ نابرنده
( کُل ) کوتاه
( کُل ) کوتاه دُم یا دم بریده
( کَل ) لگن
( کَل ) نرمیش یا بزکوهی
( کِل ) نشانه
( کَل ) واحدیست؛ اندازه کوچک
( کَل ) ویرانه
( کِل ) هلهله
( کِل ) هلهله؛ آوای بلند و پیوسته زنان

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کل به لفظ دلالت کننده بر شمول حکم نسبت به همه افراد مدخول آن اطلاق می شود.
لفظ «کل»، از ادوات عموم است؛ یعنی از الفاظی است که بر شمول و فراگیری حکم نسبت به تمام افراد مدخول خود دلالت می کند؛ برای مثال، در جمله: «اکرم کل عالم»، لفظ کل دلالت می کند بر این که حکم اکرام بر روی همه افراد عالم رفته است.
از نظر اصولیون
بیشتر اصولی ها همانند مرحوم « آخوند » لفظ کل را از الفاظ مختص « عموم » می دانند، ولی بعضی دیگر آن را از الفاظ مشترک بین «عموم» و «خصوص» می دانند.بیشتر اصولیون معتقدند دلالت کل بر عموم، به وضع واضع است، ولی برخی مانند مرحوم «آخوند» بر این باورند که این دلالت، به مقدمات حکمت است.

دانشنامه عمومی

کل (سوسن). کل یک روستا در ایران است که در بخش سوسن شهرستان ایذه در استان خوزستان واقع شده است. [ ۱] کل ۲۴۹ نفر جمعیت دارد.
این روستا در دهستان سوسن غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۴۹ نفر ( ۴۲ خانوار ) بوده است. [ ۲]
عکس کل (سوسن)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

کُلّ
در دو معنا به کار می رود: ۱. در برابر جزء، و آن پدیده ای است که از به هم پیوستن اجزا پدید می آید مثل یک میز، یا یک خانه که از اجزاء مختلف تشکیل شده است؛ ۲. دربرابر بعض، و آن سور قضایای موجبۀ کلیه است که در زبان فارسی «هر» به جای آن می نشیند، مثل «هر انسانی حیوان است (= کلُّ انسان حیوانٌ)» باید توجه داشت کل با کلّی فرق اساسی دارد. کل، یک مجموعه است امّا کلّی یک مفهوم است. (← کلی). کل مجموعی دربرابر کل منطقی قرار دارد. در کل منطقی که با سور «هر و هیچ» بیان می شود، مراد فردفرد افراد موضوع است، چنان که «هر انسانی حیوان است»، یعنی فردفرد افراد انسانی حیوان هستند؛ چنان که وقتی می گوییم «کلّ دانش آموزان یک دبیرستان ۳۰۰تن هستند»، تمام دانش آموزان مورد نظرند.

جدول کلمات

همه

مترادف ها

total (صفت)
مطلق، کامل، مجموع، کل، کلی، تام

bald (صفت)
برهنه، طاس، عریان، کچل، بی مو، کل، بی لطف، بی ملاحت

pilgarlic (صفت)
کل

فارسی به عربی

اصلع , مجموع

پیشنهاد کاربران

کل با توجه به معنا و استعمال در جمله ۱. در زبان لکی کل به فتح ک و به شکل کَل یعنی جنس نر و به تنهایی یعنی بز کوهی نر و به جنس نر آهو هم اطلاق می شود و در مورد گاونر گفته میشه کل گا و و برای تشخیص بز کوهی
...
[مشاهده متن کامل]
ماده گفته میشه کلما۲. کل به کسر ک و شکل کِل یعنی هلهله و کل کشیدن زنها و . . . در مراسم شادی۳. در زبان فارسی کل به فتح ک یعنی کچل و طاس و بی مو ای کل از چه با کلان آمیخته تو مگر مگر از کوزه روغن ریختی . . . . ۴. و در زبان و گویش لری و لکی کل به مهنی فعلی حیوان نیز استعمال می شود ۵. و کلمه فلانی خودش کل اون گروه است یعنی رئیس و نگهبان و سر بودن چه در مورد انسان و یا گله حیوانات

الواط
کل=به ضم ک به معنای همه ، سراسر تمام ،
کل=به ضم ک به معنای کند وچاقویی که برندگی ندارد و کند است .
کل=به کسر ک درزبان لکی به معنای فرستادن می باشد.
کل =به فتح ک =به معنای بز کوهی می باشد .
همراه گرامی، جناب طاهری!
جهت وثوق کامل به شعر چاووشی از مهدی اخوان ثالث و توضیح شاعر راجع به کلمه ی مشار مراجعه فرمایید.
کَل ولا، لری:شکسته پکسته
جناب ناصر تبریزی
اینکه در مثالی ک فرمودید کُل بادام را پوست بادام خواندید همانیست که کل را = خشک / خانه و جای و تماما شناساندم
مثلا در کِلو مازندرانی = کِل او ( آب ) = جای آب = جوی ( جوی = جای او = جای آب ) نشان میدهد کِل/ کُل / کَل همگی از یکدیگرند و تنها در نقاط خود چمار دیگری دارند
...
[مشاهده متن کامل]

از اینرو کل بادام = جای بادام یا غلاف و پوسته امروزی میشود.

کل به ضم کاف عربی به معنای پوست نیز هست.
نمونه در شعر چاووشی از مهدی اخوان ثالث:
و ما بر بیکرانِ سبز و مخمل گونهء دریا،
می اندازیم زورقهای خود را چون کُلِ بادام.
منبع. کتاب فرهنگ ریشه های هند و اروپایی زبان فارسی دکتر منوچهر آریان پور کاشانی
کل
یکسر
چیز مهمی که امروز فهمیدم این است که کَ لی که معنای کچلی میدهد با واژه دَکِلِستِن مازندرانی یکی می باشد و به معنای ریختن و ریخته شده میباشد پس ک َ ل شدن همان ریخته شده است و در کلانتر هم به دلیل اینکه در قدیم همانطور که دوستان گفتند قلندران = calander صورت خودرا میتراشیدند به آنها اطلاق شد , کِل به چم جا و خانه و در کِرک کِلی مازندرانی ( خانه مرغ ) کِلی او / کیله او ( خانه آب = جوی ) و . . . دیده شده
...
[مشاهده متن کامل]

از اینرو میتوان فهمید کال به چم خشکی که در میانکاله آنرا داریم از فعل دکلستن آمده و کال تغییر یافته کَ ل است و به میوه های نرسیده و خشک کال و به ادم های کچل ک َل گفتند . همچنین در زبان مازندرانی به اصلا و هیچ ( تمامیت در چیزی ) دَ کال میگویند و باز نشان از این دارد برای اشاره به تمامیت چیزی از ک ُ ل / ک َ ل یا کلاً استفاده میشده . پس یکی دیگر از مشتقات آن بطور کل و کامل است.
پس داریم
کِ ل / ک ِ لی / کیله = خانه ( جایی که خشک باشد )
ک َ ل / کال = خشک و ریخته شده ( کلانتر = قلندر = کامل خشک و ریخته شده => اشاره به بی مویی و تاس بودن زیاد آنان )
کُ ل = بطور کل و کامل ( تماما )

کِل: کُند، چیزی مانند چاقو یا داس که تیز نباشد
گویش طالقانی
ویدا
باهم وبه کلی=یک جا
واژه کل
معادل ابجد 50
تعداد حروف 2
تلفظ [kal]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [پهلوی kal]
مختصات ( کَ لّ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی kal
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
من پیشتر بازگو کردم که کَل در کله / کلانتر به چم نمایان است و امروزه اگر کَله را سر میگویند بدین دلیل است که سر انسان نشان شناسایی انسان میشود و در کلانتر که امروزه آنرا بزرگتر میگویند نگر نمایان بودن و برجسته بودن است که نشان بزرگی امروزی شده و وقتی میگوییم دو نفر با هم کَل انداختند یعنی راجبه نمایان یا برجسته ای ( موضوع ) گپ و گفت دارند
...
[مشاهده متن کامل]

کلانتر همان / calandar لاتین است و کلندر ( تقویم ) همان قلندر امروزی می باشد که دوستان اشاره کردندو قلندر ها به دال اینکه هم روزشماری بلد بودند و هم صورت های خود را می تراشیدند و کچل بودند بدان کَل یا نمایان یا بزرگ گفتند پس کَل یعنی نمایان و برجسته
کَل آنرا خوابوندم ( ادعای آنرا خوابووندم ) = برجستگی و بزرگی

در زبان سکائی یا سیستانی یعنی زمین ، زمین کشاورزی ، زمینی که در آن گندم و جو کاشته شده است ، مزرعه و کل غیر یعنی زمین کشاورزی خیلی کوچک و محقر به ابعاد ۵۰ در ۵۰ متر مربع ، باغچه ، کرت و غیره
به کردی جنوبی یعنی بزرگ، آهو
🇮🇷 واژه ی برنهاده: هماد 🇮🇷
واژه یا کلمه کل کامل پارسی است چون ترکی آن توپلام است این کلمه یا واژه کامل پارسی است
کل همیشه بزرگتر از جمع اجزاء می باشد. زیرا کل در هر لحظه از دو بخش عمده تشکیل شده است ؛ یکی فعلیت و دیگری امکان بالقوه. امکانات بالقوه غیبی و نامرئی اند و در طول جمع بندی اجزاء در نظر گرفته نمی شوند. به عنوان مثال کره زمین به عنوان یک کل سیاره ای در حال حاضر موجودات فراوانی را بصورت امکانات بالقوه در بطن خود دارد که هنوز متولد نشده و به فعلیت در نیامده اند و خمیر مایه ساختاری بسیاری از موجودات دیگر را هم در بطن خود دارا می باشد که در زمان های گذشته به ظهور و پیدایش رسیده و منقرض گردیده اند . لذا اگر کلیه اجزای کره زمین را روی هم جمع کنیم ، حاصل جمع همیشه بسیار کوچکتر از کل زمین خواهد بود. کل هر چیزی را نمی توان بطور کامل مشاهده نمود بلکه همیشه یکی از دوبخش عمده آن یعنی بخش به فعلیت رسیده و این بخش همیشه بسیار کوچکتر است از بخش قوه و امکان آن چیز می باشد. یک مثال خیلی ساده :
...
[مشاهده متن کامل]

یک مرد به عنوان یک کل انسانی ، تنها یک مرد نیست بلکه یک زن غیبی و نامرئی و سایه وار را در کلیه لحظات عمر خود، بهمراه دارد بدون اینکه خود وی تاکنون به موجود بودن آن زن سایه وار و امکانی واقف و آگاه گردیده باشد و یک زن هم در کلیه لحظات عمر خود، یک مرد غیبی و نامرئی و امکانی و سایه وار را بهمراه دارد که تاکنون به وجود آن پی نبرده است. این انسان های سایه وار چیز های دیگری نمی باشند غیر از نیم زوج های ملکوتی یا آسمانی و بهشتی هر فرد انسانی که در حالت ملکوتی یا آسمانی آفرینش کیهان یعنی در نظام احسن آفرینش مبداء بطور همزمان با همدیگر در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی و هنرمندی و دانایی و توانایی آفریده شده و از زندگی جاودانه برخوردار گردیده اند و آنهم با هدف زوجیت هر فرد انسانی با خود و تجربه عشق خویشتن به روش هتروگن یا غیر هم جنس. اما در طول سلسله طویل نظم ها و حیات های دنیوی همیشه بطور جداگانه پشت سر هم به ظهور و پیدایش می رسند و زندگی دنیوی و آشنایی با غیر و زوجیت با غیر و عشق ورزیدن به غیر و پدیده تولید مثل را تجربه می کنند. حقیقت برتر این است که هر فرد انسانی در کلیه لحظات عمر خود تعداد نُه انسان سایه وار را با خود حمل می نماید. معنای این سخن این است که هرفرد انسانی در نظام احسن آفرینش مبداء از یک خانواده خودی و بنیادی و آسمانی مشتمل بر پنج مرد و پنج زن ( پنج آدم و پنج حوای خودی ) آفریده شده است با هدف زوجیت با خود و تجربه عشق خویشتن به پنج روش مختلف و مختلط ( هم هتروگن یا غیر هم جنس و هم هموگن یا هم جنس ) در قالب پنج زوج بنیادی و خودی. علاوه بر این هرکدام از این انسان های دهگانه در طول سفر بسیار طولانی مقطعیِ نزولی و صعودی محتوای کیهان یا جهان بین مبداء و معاد دارای ظهورات و پیدایش های متوالی فراوان می باشند با مراتب و درجات مختلف تکاملی بین دو سرحد یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال ایده آل خوبی و زیبایی. نتیجه اینکه در مورد هر فرد انسانی می توان گفت : فلفل نبین چه ریزه بشکن و ببین چه تیزه !
به زبان کردی کرمانشاهی واژه کل دارای تلفظ ها و معانی مختلفی می باشد به عنوان مثال :
کُل : کند ؛ همه
کَل : گوزن یا آهوی نر و شاخ دار ؛ تنگه یا دره مثل دره دالاهو
یک زائر که سفر حج را انجام داده و به کربلا و نجف و مشهد و قم هم رفته و برگشته باشد و به همسایه ها آش و خورشتی داده بوده باشد، لقب افتخار آمیز زیر را از طرف اهالی دریافت خواهد نمود:
حاج مشتی کربلایی نجفی قم قمکی.

کَل به چم نر، نیرومند، بزرگ و ریش سفید، ریشه واژه کلان که واژگانی مانند کلانتر، کلانسال و. . برگرفته از آن است.
در گذشته پیشوند کَل در آغازِ نام مردان به کار می رفت مانند کلعلی، کلعباس، کلمراد و کلو اسفندیار ( که دوستی در بالا گفت ) و. . که چمِ خواجه، سرور و آقا را می رساند که در اصل برگرفته از همان معنای نر، بزرگ و ریش سفید است.
...
[مشاهده متن کامل]

وارونه ی پندارِ نادرستی که می گوید کل، کوتاه شده کربلایی است.
-
کُل ( =کُند ) نیز در بنیاد خود به چمِ کج، خمیده و کوتاه است چراکه ابزار تیزی مانند کارد پس از کاربرد فراوان و چند بار تیز کردن، سرانجام کوتاه می گردد و واژه کُل برای آن به کار رفته.
ما در گویش اسفهانی، کارواژه کُلیدن را داریم به چم لنگیدن، بن این کارواژه " کُل" است که همان چمار و مفهوم کج، خمیده و کوتاه ( درباره پا ) را در خود دارد.

کِلcel=کِله وار روی هم انباشتن
ساختن یک بر آمدگی از زمین که در اکثر نقاط خراسان میگویند چل چین کن تا رد و اثرش و محلش را گم نکنی چل چین چون معمولا از چهل عدد سنک یا کلوخ برجکی کوتاه می ساختند و چون سنگها و کلوخ های روی هم چیده را فقد آن تعداد نفراتی که آنرا به عنوان نشانی ساخته بودند به آن چل می گفتند و هنوز هم میگویند ولذا آنچه را هم که روی هم کله وار می چیدند کِل هم بندرت به آن میگفتند و لذا مرد و زنی که نا مشروع روی هم می ریختند و قول وقرارداد خائننانه می بستند چه مدخوله داشتند و یا هنوز کارشان به آنحال نرسیده بود به آنها هم کل میگفتند و لذا در کتار هن قرار گرفتن را هم مانند هرده سنگ و کلوخ های پایه های چل وار یا چل بار یا کوته بار یا کوله وار را هم کِل میگویند مدندر شرح واژه کم فروشی نمیکنم تا فرزندان عزیز خوب تفهیم و آگاه شوند
...
[مشاهده متن کامل]

کل با فتحه یعنی بزرگ یا دارای نشان بنابراین درکلانتر به معنای بزرگ یا نشاندار بزرگ و در کل کچل یعنی دارای نشان کچلی => کل معنای کچل نمی دهد بلکه بمعنای نشان دار است که منظور بی مو بودن سر اوست
اما در خصوص اون دوست یکه گفتم چاقو کل شده است احتمالا دگردیسی از کال شده است می باشد = یعنی خشک / نرسیده شده است = یعنی به اوج و والایی نرسیده
...
[مشاهده متن کامل]

رجوع شود به واژه کال = مثل میانکاله => یعنی خشکی ایی که در میان چیزی باشد = منظور جزیره است = یا این میوه کال است یعنی به اوج و والایی نرسیده

کل ( kool ) =اسب جوان که هنوز سواری نشده ( نوزدین یا نوزین )
the lot= especially British English the whole of an amount or number of things, people etc
واژه ی کُلّ از کلاله گرفته شده . کلمه ( کلاله ) در اصل مصدر، و به معنای احاطه است . مجموع هر چیزی را هم که ( کل ) به ضمه کاف می خوانند برای این است که به همه اجزا احاطه دارد، تاج را هم اگر اکلیل می گویند به این جهت است که بر سر احاطه دارد، . ( تفسیر المیزان )
کَل:گنگ
کل col ، تمام، همه ، در گویش شهربابکی ، لخته خشک خون ، دستم خراشیده شده ، کل بسته، یعنی خراش خورده و لخته خون خشک شده
کل cal ، کچل ، در گویش شهربابکی به معنی، پرکه ، نصفه ، نیمه
کل انداختن cal گویش شهربابکی به معنی شرط بستن ، هم آوردی ، مسابقه گذاشتن
کَل
کَل کوتاه شُده یِ تَکَل یا هَمان قوچ/ غوچ اَست چون با شاخ های اَش می تازَد یا می آفَندَد:
تَکَل : تَک - اَل
تَک = تَکیدُن ، تاختَن ، آفَندیدَن
- اَل = پَسوَندِ نامساز
کُل
کُل کوتاه شُده یِ کَلانِ پارسی یا کُلُن دَر بَرخی گویِش ها ست.
...
[مشاهده متن کامل]

دَر آلمانی Ganz هَمان " گانِ" پارسی ست که دَر واژه هایی چون سَمَنگان ، مِهرِگان . . مینه یِ کُل می دَهَد

واژه کُل در بسیاری از گویشهای ایرانی ازجمله لری و نیز اصفهانی، به چَمِ کُند است مانند کارد یا تیغ کُل
کُل به چم همه یا هر، شاید یک واژه عربی باشد:
کُلُّ نفس ذائقة الموت، ثم الینا ترجعون
واژه کُلِّ فارسی به معنی همه، تماما از واژه ی ترکی کؤل ترکی به معنی بوته، شامل: برگ، ساقه و ریشه گیاه گرفته شده است. بدین معنی که در زبان ترکی به تمام قسمت های گیاه کؤل و به گویش زبان فارسی کُل گفته می
...
[مشاهده متن کامل]
شود. وقتی گیاهی را در زبان ترکی از ریشه در می آورند می گویند: کؤل اش در آوردم . یعنی با بوته اش در آوردم . که فارس ها می گویند با کلَّش در آوردم. بنابراین کل فارسی همان کؤل ترکی به معنی بوته است. وقتی گیاهی را با بوته از زمین در می آوریم یعنی همه آن یا کل آن را از زمین در می آوریم.

کلِ . . . . . . . . . . .
the whole of something
کل ( کَ ل ) در زبان گیلکی به جنسیت مذکر ( مرد ) گفته میشود. البته بیشتر برای حیوانات به کار میرود .
مثال: کَلَ اسب: اسب نر

در زبان گیلانی یعنی گاو نر
به معنی کچل یا طاس
و به معنی لال شدن در زبان فارسی است
منبع
سورس
جوهر

گودال، چشمه در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )
همه چیز
یکی دیگر از معنی های کَلْ در گویش لری بختیاری ، خرابه است؛
علی آباد دِه نید ( =نیست ) ، کَلْگَهْ خَراوه ( =خرابه )
با در ترکیب کَلْ خَراوه ( =خرابه )

به نظر بنده هم همان طور که آقای جمور و آقای بهداروند گفتند کل مخفف کلان به معنی بزرگ یا کلانتر به معنی بزرگتر است
واژه کل با توجه به تلفظ واژه یا همان لغت دارای چندمعنی میباشد، که آقای جعفری هم درست فرمودند که در گویش زبان بختیاری۱_ کِل= به معنی کنار هم میباشد. ) ۲ - کِل صدایی که هنگام عروسیها وشادیها حتی در جنگهای
...
[مشاهده متن کامل]
بختیاری نیز زنان ازخود سرمیدهند که باعث تقویت وروحیه مردان جنگی نیز بشود. ۳ - کَل = سردسته بز کوهی. ۴ - کِل=علامت یا نشان. ۵ - کُل= کُند ( چاقویی که تیز نباشد. ۶ - کُل=کوتاه. کُل= گلوله برای بازی حتی از سنگ ریزه برای بازی استفاده میشود، بنام قُطور بازی یا کُل بازی. ۷ - کَل= طاس آدم سرطاس و کم مو. ۸ - کَل= منزل . واین واژه هر کدام در موقعیت ومکان ودر جمله خاص خود بکار میرود.

کِل در گویش بختیاری علاوه بر معنی های گفته شده معنای کنار هم می دهد .
مانند : کِلِ دیوار = کنارِ دیوار
بی مو، طاس، کچل، بزنر، نرینه حیوانات | تمام، جمیع، عموم، قاطبه، مجموع، هر، همگی، همه
واژه کُل درگو یش زبان بختیاری، ۱_ کُل= به معنی کند یا نبر مخالف تیز، مانند کارد یا چاقویی که نتوان چیزی با آن برید. ۲ کُل= کوتاه ۳_ کُل= گلوله، برای مثال کُل بازی یعنی گلوله بازی.
در گویس زبان بختیاری، واژه کَل دارای چند معانی میباشد. ۱_ کَل= منزلگاه ۲_ کَل= سرطاس ۳_ کَل= سردسته بزکوهی وقوچ ومیش کوهی ۴_ کَل= درجاهایی نیز برای بزرگان وسردسته های یک قبیله وایل در بختیاری بکار میرود.
کِل، kell
در گویش تنگسیری به معنی چال و حفره میباشد .
اکثر به نقطه ای گفته میشود که جای خالی باشد میان یک ردیف منظم . مانند یک دندان افتاده درحالی که دو طرفش دندان وجود داشته باشد ،
یا قسمت گودی یا فروریخته از ردیف دیواره یا صخره در کوه .
...
[مشاهده متن کامل]

کِل در گویش تنگسیری به فرزند هم گفته میشود .
کِل به عملی دراوردن صدایی هم گفته میشود که زنها موقع مراسم شادی انجام میدهند .

کَل مخفف کچل ، بی مو
Kel در زبان لری بهمئی به قرار دادن چند تکه سنگ بر روی هم به منظور نشانه گذاری کل می گویند
یکی از معانی کل ( به فتح کاف ) گاونر، قوچ نر می باشد و چون اینها سمبل پهلوانی بوده اند ، بتدریج به لقبی احترام امیز برای مردان تبدیل شده است ؛ مانند کلو اسفندیار که از بزرگان سربداران بود.
در دوره های بعد ، این واژه مخفف "کربلایی " فرض شد، یعنی کسی که به زیارت کربلا رفته است که البته تحریف شده و غلط است.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه کل در زبان لری بختیاری به معنی ::ستونی سنگی در روی کوه های بلند در مسیر امامزاده ها
می گذاشتند تا مسافر ها راه را
پیدا کنند
کل::کر، کئله .
و به کل حضرت عباس مشهور است
در دهستان جهانگیری *زیلایی*مسجدسلیمان
...
[مشاهده متن کامل]

محل سکونت ایل منجزی بهداروند
روستای بقعه علمدار عباس *علمداری*
محل سکونت طایفه مال احمدی منجزی
***
بقعه حضرت عباس ( ع ) در بین دو کوه در پایین دشت پلنگان در دهستان زیلایی *جهانگیری *
محل سکونت تیره رستمی از طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ منجزی
****
بازی های محلی هفت سنگ و بردکل در قوم لر بختیاری
از روی این ستون های سنگی درست شده
*****
زنان قوم لر بختیاری برای شادی و نشاط
در جشن ها و عروسی ها
از واژه ی ( کل ) استفاده می کنند

" کل "به فتح میم در زبان تر کی ، جنس نرِ گاومیش را گویند که بسیار پر زور و قدرتمند است و همچنین بسیار تنومند، به همین سبب به در ختان بید تنومند و قطور نیز واژه کل را به کار می برند .
در زبان لری بختیاری به معنی
نام بز نر کوهی با شاخ های بلند
Kal
در زبان لری بختیاری به معنی
بزرگ. ریش سفید
کل کلون ایلمون::بزرگ های ایلمان
جمع کل:::کلان.
کلانتر::بزرگ کلان
کل محمد
کل علی
Kal
در زبان لری بختیاری به معنی
کوتاه kol
کُری ( کُری خوانی ) !
کَل - در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری ) -
انتظار، توقع، چشم داشتن - رقابت، مسابقه، چالش!
مثل: کل انداختن >>>>> یعنی به چالش کشیدن، رو کم کنی، چشم و هم چشمی
کل کل کردن >>> حرص دادن، جر و بحث کردن، لجبازی کردن
کل. ( "ک" با آوای زیر ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، زیر. "سایه کل"، زیر سایه. "افتاب کل" زیر آفتاب.
به ضم ک. کند. مانند چاقوی کل. و نیز کوتاه و دم بریده مانند مرغ کل در گویش کازرونی ( ع. ش )
کل. ( "ک" با آوای زبر ) ، ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، یارو. "کل" به مردی که به گونه غیر قانونی با دختر یا زنی رابطه داشته باشد گفته میشود.
بزرگ، هیکلی، جسور، گاومیش نر، کله: گاو نر اخته نشده
کلیل: قوچ شاخدار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٩)

بپرس